paperback


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


“Don’t tell me what I’m doing; I don’t want to know.”
- Federico Fellini

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Statistics
Posts filter


سلام!

اگه کارت پستال و نقاشی‌ می‌خواید که عیدی بدید بدویید برید کریم‌خان و از ادل کار بخرید:

https://www.instagram.com/cryingadele?igsh=Y2psYTN5OXI1aGJp

💓💓💓


چند روزیه باد می‌وزه، دم در خونه‌ها کاناپه و کفش و کمد پیدا می‌شه، دوستت کمدش رو خالی می‌کنه و شلوارش رو می‌ده بهت، می‌تونی ساعت‌ها راه بری و این کاناپه‌ها و کفش‌ها و کمدها و هزاران نقش و یادگاری رو پیدا کنی. برای همینه که امروز صبح بالاخره دوباره به دوستی گفتم: «نوروز پیشاپیش مبارک!»


تازگی با خوندن هرچی که ادبیات نیست احساس می‌کنم دارم خیانت می‌کنم. اون هم نه به ادبیات! بلکه به نیازها، خاطرات و امیال خودم. نمی‌تونم دست بردارم. فکر می‌کنم اول می‌گی کارت انسانه، بعد می‌گی کارت عشقه و در آخر می‌گی کارت ادبیاته و نه برعکس!


Je ne sais pas pourquoi j’ai quitté la nature de ma ville natale pour venir dans cette grande ville cruelle et vivre toute seule dans une pièce isolée, mais j’y trouve quelque chose de tellement poétique et c’est peut-être la raison pour laquelle je déplace les nouveaux romans que je lis chez ma mère et garde les poèmes ici dans ma chambre isolée. Comme si je savais que cette époque est un poème avec des lignes courtes et de grands sentiments. Quoi qu’il en soit, ce soir, j’ai demandé à Verlaine de me ramener à mon corps, de me donner l’harmonie contre mon anxiété, et alors que je marchais dans ma chambre et que j’ouvrais au hasard le livre de Paul Verlaine, je l’ai supplié de me parler du feu en moi – des miracles se sont produits ! Voici ce qu’il a dit : « Et tout l’amour qui soit, c’est moi »




Forward from: ساراباند
Varda by Agnès (Agnès Varda, 2019)

Jacques was still alive, but very ill. I loved him and wanted to be as close as possible, help him as much as I could. In film terms, that meant extreme close-ups.

Agnès Varda on filming her husband, Jacques Demy, for Jacquot de Nantes (1991), a film about his childhood and early love of cinema.


🍊


این از فیلم «شخص زیبا» ساخته‌ی کریستوف اونوره‌ست که یه اقتباس مدرن و متفاوت از کتاب مادام دو لا فایته (رمان پرنسس کلو که اولین رمان تاریخی نوشته‌‌شده به زبان فرانسه‌ست)
این آهنگی هم که بهش ریپلای کردم مال همین فیلمه.




این محصولات برای یه پیرزن مونارنجیه که همیشه جلوی بازار می‌شینه و تا حالا هر دفعه دیدمش دلم خواسته بغلش کنم و لپ‌هاش رو ماچ کنم! امروز بهش گفتم صورتتون شکل ماهه! و واقعاً منظور داشتم. وقتی این رو بهش می‌گفتم فکر می‌کردم هیچ چهره‌ی دیگه‌ای این‌قدر باعث نمی‌شه که بخوام داستانش رو بگم. داستان چند تا لیمو، موهایی که با حنا نارنجی شدن، جوراب‌های قرمز زیر کفش چرمی قهوه‌ای‌ جلوباز و احتمالاً دست‌ساز، و یه عالمه گل! گل در باغچه، در کیف و روی لباس. زرد و نارنجی و قرمز. کدو زیر بغل، فکر کردم همینه دیگه، منم این‌جایی‌ام.


امروز من و سوسن رفتیم بازار. من این عکس رو گرفتم و سوسن این عکس رو:
https://t.me/susansgarden/8190




امروز آلبوم Rumours فلیت‌وود مک 48 ساله می‌شه. اگه قرار باشه تا آخر عمرم فقط یه آلبوم گوش بدم بدون مکث همین آلبوم رو می‌گم. چی در این آلبوم تازه‌ست؟ شکست عشقی. پوف حتی تکرار همچین چیزی که «هنرمند قدیمی‌ترین مفاهیم رو هم تازه می‌کنه» خسته‌کننده‌ نیست. رویاست برای هر کسی که چیزی خلق می‌کنه و نکته‌ای چنان ضروری که هرروز می‌شه تکرارش کرد. هروقت به dreams گوش می‌دم احساس می‌کنم هرگز کسی مثل استیوی نیکز جدایی رو تجربه نکرده و همین‌طوره. جدا از تازگی و اصالت آلبوم، هماهنگی و ارتباط سینمایی اعضای بند جادوییه. سینماییه چون از هم دیگه چیزهایی رو بیرون می‌کشند. انگار که یکی فیلمبردار باشه و اون یکی بازیگر. بارها به این البوم گوش کردم و فکر کردم تعریف دوست داشتن دیگری همینه. هیچ‌وقت نمی‌تونم به عشق باکینگهم و نیکز شک کنم چرا که درست می‌دونن از هم چی در بیارن و چه ترانه‌ای رو به چه ملودی‌ای ربط بدن. گوش می‌دم، می‌پرسم عشق چیه؟ و جواب می‌دم هماهنگی و ارتباط. اون‌قدر مرتبط که چیزی که با هم خلق می‌کنن تا این حد همه‌چیزش با هم هماهنگه. همین الان دارم البوم رو از اول گوش می‌دم و خوشبخت و شادم.


چنان شرمی بعد از نوشتن در پیپربک احساس می‌کنم که برام بی‌نظیره. قبلا هرگز این‌طوری نبود. این هم به‌گمونم از نشانه‌های پیریه. هیچ حسرتی ندارم به‌جز این‌که مدام به خودم می‌گم کاش تا ابد شونزده ساله باقی می‌موندم. فکر می‌کنم از یه جایی به بعد فقط عکس بفرستم یا تبدیل شم به اون آدم‌هایی که فقط برای ابراز عشق و علاقه‌شون یه سری چیز پیشنهاد می‌دن. فکر هم نمی‌کنم این همیشگی باشه.


هر چه‌قدر هم درباره‌‌‌ی سرزمین‌ها و ریشه‌‌های دیگران بخوانی، خودت باید خوش‌شانس باشی تا متوجه سرزمین درونت شوی. آن‌قدر خوش‌شانس باشی تا بتوانی به‌اندازه‌ی کافی فاصله بگیری؛ آن‌قدر که کوه‌ها و جلگه‌های کودکی‌ات شکل پوست و جوهر ظاهر شوند و همیشه فرصتی برای بازگشت هم داشته باشی.
فکر می‌کنم اگر نیما مدام به یوش برمی‌گشت و اگر من هم، حتی وقتی چندان مایل نیستم، به ساری برمی‌گردم به‌خاطر همین هماهنگی با طبیعت و زمین‌های اطراف است.
و البته برای نامه نوشتن. مسیر یوش مسیر طولانی و پیچ در پیچی است. مثل دیگر روستاهای مازندران چندان به روستاهای دیگر اطرافش نزدیک نیست. تا آن مسیر سخت را طی کردم و به یوش رسیدم فکر کردم نیما می‌آمده این‌جا تا بتواند نامه بنویسد! همان‌طور که من به ساری برمی‌گردم تا دوباره بنویسم ... عزیزم. جایی دور و کوهستانی، جایی که این‌بار به‌جای کوه و جلگه و دریا، عشق و فاصله و تنهایی، شفافیت و سادگی و خلوص مه صبح تبدیل به پوست و جوهر می‌شوند و آماده‌ی تقدیم کردن به دیگری.




امتحان فردام این چیزهاست. بامزه‌ست ولی خیلی زیاده، یادم می‌ره. خیلی وقت بود امتحان حفظی نداشتم، واقعاً پیرم براش.


نمی‌دونم والا موز چه ربطی به سیب داره.


قبل از سال ۱۵۸۵ که کلمه‌ی Banane از یه کشوری در قاره‌ی آفریقا توسط پرتغال وارد فرانسه شه، فرانسوی‌ها به موز می‌گفتن
«la pomme du paradis»
که یعنی سیب بهشتی.


وقتی خیلی سعی می‌کنم با مشکلات عاطفیم سر کنم و بفهمم چه چیزی منجر به همچین احساس بدی شده مدام می‌رسم به این‌که آدم‌ها از هم سوال نمی‌کنن و به‌جاش فقط حدس می‌زنن.
تلاش می‌کنم حتی اگه یادم رفت سوال بپرسم، دست از یادداشت کردن برندارم— این‌طور نیست که شناختن غیرممکن باشه چون هیچ‌کس ثابت و محدود نیست، بلکه صرفاً یه کار همیشگیه.
مشاهده می‌کنم، یادداشت برمی‌دارم و اگه بشه گاهی سوال هم می‌پرسم.
«دوست داری الان چی کار کنیم؟»

20 last posts shown.