Forward from: اشعار و دلنوشته های بانو سمیه تقوی
─┅═༅𖣔𖣔𖣔🕊🤍🕊𖣔𖣔𖣔༅═┅─
تُ را دیدم💔
تمام عصر با باران به یادت غصه باریدم
تو را در هر غزل دلتنگ تر هربار بوسیدم
برای لمس حس بودنت، جانانه ام دیدی؟
لباسی را که عاشق بودی از دیروز پوشیدم؟!
دو فنجان قهوه با خالیِ جایت گفتگوهایم،
چنان مشغول بودم که تو را هر لحظه می دیدم
کنار بغض هایم بی حضورت روی قلبم، با
تمام آرزوهایم تو را جانا تراشیدم
خدای کوچکم هستی و با جان و دل و روحم
اگر چه رفته ای اما خدا گونه پرستیدم.
#ترانه_تقوی (پرنده شرقی)
#هانی_من 🩵
@parandeye_sharghi
تُ را دیدم💔
تمام عصر با باران به یادت غصه باریدم
تو را در هر غزل دلتنگ تر هربار بوسیدم
برای لمس حس بودنت، جانانه ام دیدی؟
لباسی را که عاشق بودی از دیروز پوشیدم؟!
دو فنجان قهوه با خالیِ جایت گفتگوهایم،
چنان مشغول بودم که تو را هر لحظه می دیدم
کنار بغض هایم بی حضورت روی قلبم، با
تمام آرزوهایم تو را جانا تراشیدم
خدای کوچکم هستی و با جان و دل و روحم
اگر چه رفته ای اما خدا گونه پرستیدم.
#ترانه_تقوی (پرنده شرقی)
#هانی_من 🩵
@parandeye_sharghi