Forward from: گسترده یاقوت
- ایهاالناس به من گوش کنید!
وحشت زده مچم را از دستش بیرون کشیدم و نگاهم میخ ماشین بهزادی شد که با سرعت داخل خیابان پیچید و چند متر آن طرف تر روی ترمز کوبید.
پیاده شد و نگاه سرخش به من و مردمی که دورمان حلقه زده بودند و صد البته مردی که حالا دستش روی شانه ام بود، گره خورد.
- دختر حاج توفیقی بزرگ از راه به در شده!
بهزاد رسیده و نرسیده مشتش را حواله ی عمرانی کرد که دیگر شبیه آن مرد جنتلمنی که می شناختم نبود.
- خفه شو عوضی!
چند تن از مردان بازاری که برای تماشای مهلکه جمع شده بودند، برادرم را عقب کشیدند و سعی در آرام کردنش داشتند اما عمران باز هم با حرف هایش جو را به هم ریخت.
- چرا خفه شم؟ بذار یه ملت بدونن خواهرت خ...رابه، شماها بگید دختری که نشون کردس، حجره ی یه پسره مجرد میاد چیکار؟
ناباورانه بارها و بارها او را نگاه می کنم. هر کس چیزی می گفت اما من تصاویر چند لحظه پیش در ذهنم زنده شد.حتی هنوز هم حرف هایش در گوشم بود.
" دلم برا #دردونهیحاجی رفته، بذار بگن گناهه، اصلا بگن غلط زیادیه، بگو #قبلتُ که می خوام کل شهر بدونن منه #بدنام دل دختر #عابد و #زاهد شهر و بردم "
دلم؟! دلم را نه #آبرویم را برد.
بهزاد چنگ به بازویم زد و مرا از حصار دست او بیرون کشید.
- گمشو میریم خونه.
هنوز گامی برنداشته بودیم که مچ دستم را گرفت و عقب کشید.
- اوه پسر حاجی ترمز کن، خواهرت واسه سه روز زن منه. سه روز بعد بیا ببرش. البته قول نمیدم آک باشه!
https://t.me/joinchat/AAAAAEO-dgoFw0Yas3Q7aA
اتفاقی ناگوار در خانوادهی مذهبی و متقید حاج توفیقی معروف‼️‼️
پسری که تا از سربازی برسد نامزدش زن مردی دیگر می شود آن هم بخاطر رسوایی📛
⁉️تاکید می کنم ورود برای هر کسی آزاد نیست⁉️
وحشت زده مچم را از دستش بیرون کشیدم و نگاهم میخ ماشین بهزادی شد که با سرعت داخل خیابان پیچید و چند متر آن طرف تر روی ترمز کوبید.
پیاده شد و نگاه سرخش به من و مردمی که دورمان حلقه زده بودند و صد البته مردی که حالا دستش روی شانه ام بود، گره خورد.
- دختر حاج توفیقی بزرگ از راه به در شده!
بهزاد رسیده و نرسیده مشتش را حواله ی عمرانی کرد که دیگر شبیه آن مرد جنتلمنی که می شناختم نبود.
- خفه شو عوضی!
چند تن از مردان بازاری که برای تماشای مهلکه جمع شده بودند، برادرم را عقب کشیدند و سعی در آرام کردنش داشتند اما عمران باز هم با حرف هایش جو را به هم ریخت.
- چرا خفه شم؟ بذار یه ملت بدونن خواهرت خ...رابه، شماها بگید دختری که نشون کردس، حجره ی یه پسره مجرد میاد چیکار؟
ناباورانه بارها و بارها او را نگاه می کنم. هر کس چیزی می گفت اما من تصاویر چند لحظه پیش در ذهنم زنده شد.حتی هنوز هم حرف هایش در گوشم بود.
" دلم برا #دردونهیحاجی رفته، بذار بگن گناهه، اصلا بگن غلط زیادیه، بگو #قبلتُ که می خوام کل شهر بدونن منه #بدنام دل دختر #عابد و #زاهد شهر و بردم "
دلم؟! دلم را نه #آبرویم را برد.
بهزاد چنگ به بازویم زد و مرا از حصار دست او بیرون کشید.
- گمشو میریم خونه.
هنوز گامی برنداشته بودیم که مچ دستم را گرفت و عقب کشید.
- اوه پسر حاجی ترمز کن، خواهرت واسه سه روز زن منه. سه روز بعد بیا ببرش. البته قول نمیدم آک باشه!
https://t.me/joinchat/AAAAAEO-dgoFw0Yas3Q7aA
اتفاقی ناگوار در خانوادهی مذهبی و متقید حاج توفیقی معروف‼️‼️
پسری که تا از سربازی برسد نامزدش زن مردی دیگر می شود آن هم بخاطر رسوایی📛
⁉️تاکید می کنم ورود برای هر کسی آزاد نیست⁉️