Forward from: گسترده یاقوت
#دخترهعادتماهانهاستوحاجضیابدجوردلشبوسیدنشومیخواد
خسته و کوفته وارد خانه می شود. بوی #عطرموهایدخترک تمام خانه را پر کرده است . از کی اینقدر فکر و ذکرش را به خود مشغول کرده بود ؟!
دنبال همان #دلبر زیبا در خانه گشت . او را دراتاق خواب یافت. روی تخت مچاله شده بودو چهره اش در هم فشرده بود .
-چکاوک ! چکاوک !
کنارش روی تخت نشست و موهای ابریشمی اش را ناز کرد.
-اومدی حاج ضیا ؟
صدایش #ناز و #خمار بود. صدایی که انگار پر از درد بود.
-اومدم عزیزدلم ! حالت چرا اینجوریه دلبر؟
-یک کم استراحت کنم خوب میشه حاجی !
#لبهاینازش که به هم می خورد؛ دل حاجی را بدجور می #تکاند ! می دانست این دختر مال او نیست ! می دانست فقط چندصباحی در خانه اش هست و بعد باید برود ! قول داده بود حمایتش کند. نه اینکه دلش بلرزد و … اَه که #لعنت به این قلب از دست رفته !
-بگو چت شده دختر ؟
چکاوک سکوت کرد. گونه هایش گل انداخته بود. انگار خجالت می کشید. سعی کرد از جایش بلند شود. یادش رفته بود #لباسنازکخواب تنش هست !
از زیر پتو که خارج شد؛ قلب حاج ضیاء هم به همراهش سقوط کرد و چشمش روی جزء به جزء اندام دخترک #لغزید !
بخصوص اینکه بند نازک لباس چکاوک روی بازویش #سقوط کرده بود و نیمی از برجستگی های دیوانه کننده اش پیدا بود.
-کجا میری چکاوک ؟!
صدایش می لرزید . این لرزش، از #دلش و تمام وجودش برمی خواست !
-میرم … سرویس بهداشتی !
حاج ضیا بلند شد تا کمکش کند. دست چکاوک زیر شکم و روی کمرش بود. حاجی ناگهان متوجه گشت . دخترک #عادتماهانه بود .
-اوه چکاوک ! معذرت می خوام عزیزم . نمی دونم چرا متوجه نشدم !
چکاوک در حین درد داشتن ، پرشرم خندید.
-شما چرا معذرت میخواین حاجی ؟ مگه تقصیر شماست این #لامصب؟
ضیاء عمیق نگاهش کرد. تمام هورمون های #مردانه اش فعال شده بود. وای ! چقدر این دختر را می خواست !
https://t.me/joinchat/AAAAAES0jCol77QUTmp3og
یک لحظه دستش روی #گودی بی حد و حصر کمر دخترک نشست . لبهای نیمه بازش داشت حاجی را به جنون می رساند .
آن یکی دست قدرتمند و عضلانی اش نیز #دور تن دخترک کشیده شد. حالا دخترک را به خودش چسبانده بود. در #حصار دستان و تنش !چکاوک هیچ مخالفتی نمی کرد ! آرام و خمار توی صورت دخترک پچ زد :
-می دونم الان اوضاعت روبراه نیست ! می دونم خوشگلم ! اما #وسوسه ی بوسیدنت منو از کار و زندگی ، از خواب و خوراک ، از نفس کشیدن … انداخته !
تو نمی دونی چه کردی با حال و روز این #مردمغرورپرمدعا …
https://t.me/joinchat/AAAAAES0jCol77QUTmp3og
خسته و کوفته وارد خانه می شود. بوی #عطرموهایدخترک تمام خانه را پر کرده است . از کی اینقدر فکر و ذکرش را به خود مشغول کرده بود ؟!
دنبال همان #دلبر زیبا در خانه گشت . او را دراتاق خواب یافت. روی تخت مچاله شده بودو چهره اش در هم فشرده بود .
-چکاوک ! چکاوک !
کنارش روی تخت نشست و موهای ابریشمی اش را ناز کرد.
-اومدی حاج ضیا ؟
صدایش #ناز و #خمار بود. صدایی که انگار پر از درد بود.
-اومدم عزیزدلم ! حالت چرا اینجوریه دلبر؟
-یک کم استراحت کنم خوب میشه حاجی !
#لبهاینازش که به هم می خورد؛ دل حاجی را بدجور می #تکاند ! می دانست این دختر مال او نیست ! می دانست فقط چندصباحی در خانه اش هست و بعد باید برود ! قول داده بود حمایتش کند. نه اینکه دلش بلرزد و … اَه که #لعنت به این قلب از دست رفته !
-بگو چت شده دختر ؟
چکاوک سکوت کرد. گونه هایش گل انداخته بود. انگار خجالت می کشید. سعی کرد از جایش بلند شود. یادش رفته بود #لباسنازکخواب تنش هست !
از زیر پتو که خارج شد؛ قلب حاج ضیاء هم به همراهش سقوط کرد و چشمش روی جزء به جزء اندام دخترک #لغزید !
بخصوص اینکه بند نازک لباس چکاوک روی بازویش #سقوط کرده بود و نیمی از برجستگی های دیوانه کننده اش پیدا بود.
-کجا میری چکاوک ؟!
صدایش می لرزید . این لرزش، از #دلش و تمام وجودش برمی خواست !
-میرم … سرویس بهداشتی !
حاج ضیا بلند شد تا کمکش کند. دست چکاوک زیر شکم و روی کمرش بود. حاجی ناگهان متوجه گشت . دخترک #عادتماهانه بود .
-اوه چکاوک ! معذرت می خوام عزیزم . نمی دونم چرا متوجه نشدم !
چکاوک در حین درد داشتن ، پرشرم خندید.
-شما چرا معذرت میخواین حاجی ؟ مگه تقصیر شماست این #لامصب؟
ضیاء عمیق نگاهش کرد. تمام هورمون های #مردانه اش فعال شده بود. وای ! چقدر این دختر را می خواست !
https://t.me/joinchat/AAAAAES0jCol77QUTmp3og
یک لحظه دستش روی #گودی بی حد و حصر کمر دخترک نشست . لبهای نیمه بازش داشت حاجی را به جنون می رساند .
آن یکی دست قدرتمند و عضلانی اش نیز #دور تن دخترک کشیده شد. حالا دخترک را به خودش چسبانده بود. در #حصار دستان و تنش !چکاوک هیچ مخالفتی نمی کرد ! آرام و خمار توی صورت دخترک پچ زد :
-می دونم الان اوضاعت روبراه نیست ! می دونم خوشگلم ! اما #وسوسه ی بوسیدنت منو از کار و زندگی ، از خواب و خوراک ، از نفس کشیدن … انداخته !
تو نمی دونی چه کردی با حال و روز این #مردمغرورپرمدعا …
https://t.me/joinchat/AAAAAES0jCol77QUTmp3og