اين شب ها در ايران شهر
زنی را می بینم
که شكوفه هاى دامنش
كنار كيوسك تلفن وُ عكس شهيد كلانترى
تا صبح ميوه مى دهند
ميوه هاى سُرخ
ميوه هاى تُرش
ميوه هاى كال
ميوه هاى باغِ بى صاحاب
كنارش كه مى ايستم اما
هنوز دستانش بوى پرتقال هاى جاده شمال مى دهند
دلش مى خواست خيال كند
براى تو پوست مى گيرد
تو را خيال كند
تو را خيال كند
فردا پليس به اين آدرس نيايد
شايد من هم خيال كرده ام
باغ را
زن را
مرد را كه هرگز نديده ام
و شكوفه هاىِ سرخ دامن را
زمستان كه باشد
بعضى تصويرها براى سوزاندن هيزم هاى شومينه كشيده مى شوند
سجاد افشاريان
| @sajadafsharian |
زنی را می بینم
که شكوفه هاى دامنش
كنار كيوسك تلفن وُ عكس شهيد كلانترى
تا صبح ميوه مى دهند
ميوه هاى سُرخ
ميوه هاى تُرش
ميوه هاى كال
ميوه هاى باغِ بى صاحاب
كنارش كه مى ايستم اما
هنوز دستانش بوى پرتقال هاى جاده شمال مى دهند
دلش مى خواست خيال كند
براى تو پوست مى گيرد
تو را خيال كند
تو را خيال كند
فردا پليس به اين آدرس نيايد
شايد من هم خيال كرده ام
باغ را
زن را
مرد را كه هرگز نديده ام
و شكوفه هاىِ سرخ دامن را
زمستان كه باشد
بعضى تصويرها براى سوزاندن هيزم هاى شومينه كشيده مى شوند
سجاد افشاريان
| @sajadafsharian |