بعداز اینکه رسیدم خونه مشغول کمک کردن به مامان شدم
بالاخره مامان رضایت داد و وقتی دست از سرم برداشت راهی اتاقم شدم،گوشیمو چک کردم یکی از دوست پسرای قبلیم بهم اساماس داده بود بدون اینکه بخونم حذفش کردم و حوله بدست وارد حموم شدم
اب سرد باعث میشد تا همه افکارم ازهم باز بشن و دور بشن!
جوری که دیگه به هیچ چیز دیگه فکر نمیکردم و فقط خودم بودمو خودم!
بعد یه طولانی که خستگیم رو در کرد حوله تن پوشمو پوشیدم و نشستم جلوی میز ارایشم
کمی لوسیون برداشتم و زدم به بدنم
پیراهن کوتاه ابی رنگی پوشیدم با یه ساپورت مشکی،حوصله ارایش کردن نداشتم موهامو با سشوار خشک کردم و بالای سرم جمع کردم
عطرم رو کمی به گردن و مچ دستام زدم و از اتاقم خارج شدم.
با دیدن سینا داداشم لبخند بزرگی زدم و پریدم بغلش
دستاشو دورم حلقه کرد و گفت:
"چطوری توله؟خیلی وقته ندیدمتا همش یا شرکتی شباهم که میای یچیز تنهایی میخوری و بعدش خواب! خودتو انقدر خسته نکن عزیزم"
لپشو بوسیدم و گفتم:
"منکه میام شما رو نمیبینما خان داداش مشخص نیست مشغول کدوم دختری هستی!"
اروم خندید و گفت:
"بعد یادم بیار باهم صحبت کنیم به کمکت احتیاج دارم"
چشم بلند بالایی گفتم
همزمان صدای زنگ ایفون بلند شد
سپیده خواهرم که دوسالی از خودم کوچیکتر بود با شنیدن زنگ ایفون از اتاقش خارج شد
اونم مثل من یه پیراهن کوتاه مشکی پوشیده بود و با یه ارایش فراوان!
بیخیالش شدم و وارد اشپزخونه شدم و لیوان ابی خوردم
بذار همه بشینن بعد میرم احوالپرسی اینجوری خیلی بدم میاد همه هجوم ببریم جلوی در پیشوازشون!
با یاداوری شایان و لباسی که موقع رفتن بهم داده بود اب جست تو گلوم و به سرفه افتادم
اوه من یادم رفت لباسه رو بپوشم!
ادامش در چنل زیر🤤🍑
@roman_text_3x
بالاخره مامان رضایت داد و وقتی دست از سرم برداشت راهی اتاقم شدم،گوشیمو چک کردم یکی از دوست پسرای قبلیم بهم اساماس داده بود بدون اینکه بخونم حذفش کردم و حوله بدست وارد حموم شدم
اب سرد باعث میشد تا همه افکارم ازهم باز بشن و دور بشن!
جوری که دیگه به هیچ چیز دیگه فکر نمیکردم و فقط خودم بودمو خودم!
بعد یه طولانی که خستگیم رو در کرد حوله تن پوشمو پوشیدم و نشستم جلوی میز ارایشم
کمی لوسیون برداشتم و زدم به بدنم
پیراهن کوتاه ابی رنگی پوشیدم با یه ساپورت مشکی،حوصله ارایش کردن نداشتم موهامو با سشوار خشک کردم و بالای سرم جمع کردم
عطرم رو کمی به گردن و مچ دستام زدم و از اتاقم خارج شدم.
با دیدن سینا داداشم لبخند بزرگی زدم و پریدم بغلش
دستاشو دورم حلقه کرد و گفت:
"چطوری توله؟خیلی وقته ندیدمتا همش یا شرکتی شباهم که میای یچیز تنهایی میخوری و بعدش خواب! خودتو انقدر خسته نکن عزیزم"
لپشو بوسیدم و گفتم:
"منکه میام شما رو نمیبینما خان داداش مشخص نیست مشغول کدوم دختری هستی!"
اروم خندید و گفت:
"بعد یادم بیار باهم صحبت کنیم به کمکت احتیاج دارم"
چشم بلند بالایی گفتم
همزمان صدای زنگ ایفون بلند شد
سپیده خواهرم که دوسالی از خودم کوچیکتر بود با شنیدن زنگ ایفون از اتاقش خارج شد
اونم مثل من یه پیراهن کوتاه مشکی پوشیده بود و با یه ارایش فراوان!
بیخیالش شدم و وارد اشپزخونه شدم و لیوان ابی خوردم
بذار همه بشینن بعد میرم احوالپرسی اینجوری خیلی بدم میاد همه هجوم ببریم جلوی در پیشوازشون!
با یاداوری شایان و لباسی که موقع رفتن بهم داده بود اب جست تو گلوم و به سرفه افتادم
اوه من یادم رفت لباسه رو بپوشم!
ادامش در چنل زیر🤤🍑
@roman_text_3x