Posts filter


کامل‌ترین معنا برای عشق
تنهایی است...

#فاضل_نظری

@poemlife


نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم



#سعدی

@poemlife


سالهاست که منتظر آمدن روزهای بهترم،
ولی نمیدانم چرا هنوزهم دیروز ها بهترند....


#احمد_محمود

@poemlife


.
"کم به چشم آمدگانیم" که شادید شما...
ما زیادیم ولی ابنِ زیادید شما!
از صفِ نیزه به نیزار شبیهید ولی،
بارها سوزنِ ما دید که بادید شما!
پدرم گفت: مبادا سر و کارت با سنگ...
سر به سنگ آمد و گفتم که "مبادید" شما!
"جهل» اگر صورتِ دیدار بگیرد به مَثَل»
عقل فریاد برآرَد که نمادید شما!
شیر، از گاوِ نرِ مُرده بدانم دوشید!
وین ندانم: "رجُلِ اُمِّ فسادید" شما!
پشتِ چنگیز و سکندر همه خواندم به کتاب
کس نگفته ست هنوز از چه نژادید شما...
.
#حسین_جنتی
@poemlife


شرمنده ام رفتارتان انگار عادی نیست
این اخم بی معنی در آن صورت، زیادی نیست!؟

دلواپس یک آشنا هستید، معلوم است
کج خلقیِ اخلاقتان اصلاً ارادی نیست

دلواپسی، در تک تک اعضایتان پیداست
حتی همین لبخندتان لبخند شادی نیست

دختر چرا پرت و پلا می بارد از چشمت
فهمیدن این قصه که موضوع حادی نیست!؟

باشد، همین دم رفع زحمت می کنم اما
بر قول این آقا پسرها اعتمادی نیست

آقا پسرهایی که کلاً جیبشان خالی است
و درد بی درمانشان جز درد مادی نیست

شرمنده ام، باید ببخشید این مزاحم را
مثل شما رفتار من انگار عادی نیست..

#فرهاد_صفریان


@poemlife


نردی‌ست جهان که بردنش باختنست

#ابوسعید_ابوالخیر

@poemlife


ما حریف این قَدَر بارتعلّق نیستیم...

#اوجی_نطنزی
@poemlife


دلم گرفته ز تنهایی ای حبیب کجایی
خوشا به حال تو کز قید و بند مهر رهایی

به انتظار که یی، دیدۀ ندیده وفایم
به عهد بسته که پاییده، چشم خسته چه پایی

سپیده زد دگر ای شمع بزم غیر، خدا را
سزد که مرغ شب آید به بامم و تو نیایی

چراغ محفل تاریک نیمه های شب من
دو دیده دوخته دارم به در، که کی ز در آیی

گناه آینۀ بخت نیست، چهره سیاهست
کجایی ای مه تابان که گرد غم بزدایی

نشان جای تو دارم، به کوی بی خبرانی
به هر دلی که حرمخانه شد تو خانه خدایی

چه نالی از غم تنهائی ای شکسته دل من
همان خوشست که در خلوتی به سوز و نوایی

*#معینی_کرمانشاهی*

@poemlife


خوش به حال كسی
كه گاهی به خودش سر بزند،
خودش را كشف كند؛
ما آدم‌ها فكر می‌كنيم
بايد برويم ديگران را بشناسيم،
اما دست كم
خودمان را هم نمی‌شناسيم...!!


#سید_مجيد_حسينی


@poemlife


کارِ مردم نیست غیر از جستجوی عیبِ هم

#صائب‌
@poemlife


«تعجب می‌کنم وقتی کسی می‌گوید که کتابی را تا ته نتوانسته زمین بگذارد. چرا این امر صفت مثبتی برای کتاب محسوب می‌شود؟ هنر خوب برمی‌انگیزاند و تکان می‌دهد، و به واسطه‌ی آن نوعی مداخله را در پی دارد. قدرتمندتر از آن است که بتوان آن را یک‌ضرب خواند. افکار ما به هر سو پرواز می‌کند. بعضی فیلم‌ها وادارم می‌کند که متوقفشان کنم و برای تنفسی به آشپزخانه بروم، آبی دستم بگیرم و از پنجره به بیرون زل بزنم. آن‌قدر موضوع در من افکار مختلف ایجاد می‌کند که مجبور می‌شوم به خودم وقت بدهم.»
- عباس کیارستمی
@poemlife


همه می خواستند چیزی را از بین ببرند؛ انقلاب نبود، انفجار بود!
چیزی منفجر شد که ملت ما را تکه پاره کرد...
حالا یکی دنبال دستش می گردد، یکی دنبال چشمش، یکی دنبال پاهاش و دیگری دنبال بچه اش.

#عباس_معروفی
@poemlife


بیچاره آن اسیر که امّیدوار توست!

#وحشی
@poemlife


‏دلِ بی عشق چه در سینه نگه داشته‌اید


#صائب

@poemlife


در شب کوچک من؛

دلهره ویرانیست

گوش کن

وزشِ ظلمت را میشنوی؟

من غریبانه به این خوشبختی می‏ نگرم...


#فروغ_فرخزاد

@poemlife


#شعر_جدید

گیرم افتاده و گیرم متکبر مرده
هر که بوده است در این جاده مسافر مرده

به مرادی نرسیدند مریدان جهان
خبری نیست در این کوچه‌ی عابرمرده

زندگی پرده و مرگ است چنان بادی تند...
پرده می‌افتد از آن کس که مزور مرده

در دل آدم و حوا متولد شده بود...
عشق این روحِ در انسانِ معاصر مرده

این همه مذهب و مکتب که به آن می‌بالند
چون کتابی‌است ورق‌پاره و ناشرمرده

یازده ثانیه بشمار... دو کودک مردند...
سیر کن، سیر در این عرصه‌ی ناظرمرده

یازده ثانیه بشمار... دو زن ضجه زدند
که جگرگوشه‌‌ی من کو، به چه خاطر مرده

اعتراف از که بگیریم، که ما را کشته
همه «تقصیرندارند» مقصر مرده

هنری غیر تملق، خبری غیر دروغ  
نیست در حنجره‌ی کشور شاعرمرده

شست غسال تن شاعر بزدل را گفت
زنده از آخورکی بود... که آخر مرده

آی شاعر تو به صد واسطه شاگرد که ای!
تحت تاثیرِ هزاران متاثرمرده!

«جگر شیر نداری سفر عشق مکن»
که در این راه فراوان خر و قاطر مرده

نام مرداب به فتوای گل نیلوفر
تا ابد زنده به عشق است... به ظاهر مرده

من هم ای زن به غزل می‌کشمت تا به ابد
تا بگویند که مردی ز مفاخر مرده

تویی آن شعر مطنطن که دمیدی جان را
به علی، آن تن در باطن و ظاهر مرده

گیسویت معجزه‌ای داشت که با خود گفتم
سر هر پیچش مویش دو سه ساحر مرده

گفتم این چشم عزیزی‌‌است که هر شب در خواب...
به من افتاده، به فرعون معبرمرده

شانه‌اش مقصد دوری است که در حسرت آن
فوج در فوج پرستوی مهاجر مرده...

خیره در چشمه‌ی پیراهن تو خشکم زد
گفتم آن کس که نشد با تو مجاور مرده_

به تو نزدیک شدم، لال شدم، حس کردم
که دهانم که سخن‌آور ماهر مرده

به تو نزدیک شدم نام خود از یادم رفت!
دیدم از بس که «تو‌» هستم منِ حاضر مرده

ابرها هلهله‌گو لحظه‌ی خاطرخواهیت...
گریه کردند به شوق من خاطرمرده...

بید می‌گفت علی دست و دلت می‌لرزد!
چه شده؟! این دو قدرقدرتِ قادر مرده؟

غنچه‌ می‌گفت علی تنگ در آغوشش گیر
غرق «او» شو که تمامی ضمایر مرده

باد می‌گفت به فرموده‌ی حافظ بگشای
گره از زلف نگار، آی معاشرمرده!

نفس عیسوی‌ات قفل زبانم بگشود
زنده شد بنده‌ی از مدح تو قاصر مرده

«گفتمت وقت سخن با تو چه سان باید بود؟»
گفتی آرام، چنان کعبه‌ی زائر مرده

به صداوندی ات ای زن که من ایمان دارم
هر که لبیک نگفته به تو، کافر مرده

ای سر زلف تو در دست رقیب افتاده*
مگر این عاشق فرزانه‌ی شاعر مرده!؟

منم آن کس که صلیبش زده گردنبندت
آن که مابین دوتا کوه جواهر مرده

در ره منزل لیلی چه خطرهاست ولی*
مگر این قیس بنی عامرِ حاضر مرده

هر که از جور تو دق کرده نمک‌نشاس است
کفرگویی‌است که در نعمت وافر مرده

آخر از خیره به چشم تو شدن خواهم مرد
تا بگویند موحّد متحیر مرده

من بر آن عهد که بستم به همان می‌میرم*
تا نگویند موحّد متغیر مرده

بعد مرگم سخنم بر لب پاکان جاری است
لبم از داغ لبی طیب و طاهر مرده...

#علی_فرزانه_موحد
تقدیم به عشق

@poemlife
زمستان ۱۴۰۳


مرداب زندگی همه را غرق می‌کند

ای عشق همتی کن و دست مرا بگير

#فاضل_نظری

@poemlife


هر شش جهتم
اى جان
منقوشِ جمالِ تو...


#مولانا
@poemlife


خدای آینه‌ای ساخت، آینه عکس او بنمود
و این چنین آدم آفریده شد، و خدای چنانش عاشق بود که خود را
خدای آینه به آدم داد، و آدم در خود خیره شد
و این چنین آفریده زاده شد، و آدم چنانش عاشق بود که خود را
آدم و حوا چنان در هم خیره شدند که گویی در آینه خود را
و از آنان کودکانی زاده شد
و حوا بیش از خود عاشق آنان بود
کودکان اما جز خود کسی را عاشق نبودند
باری قابیل با برادر خود هابیل در افتاد و او را کشت
خدای از این برآشفت، آینه را شکست و ‌خرده‌هایش را پراکند
حال ما به نظاره‌ی دنیاییم نه چنان که آفریده شد
بل چندان‌که در شن‌دانه‌های آن ‌آینه پیداست


النا کاتسوبا
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@poemlife


شبیه کاغذ خط‌خورده‌ای، مچاله شدن
و بعد هم‌نفسِ کیسه‌ی زباله شدن

بدون شرط نشستن به پای وعده‌ی عشق
به صد گزاره‌ی نامحتمل حواله شدن

تلاش کردن و در چشم ماه، کم بودن
ترانه خواندن و در گوش باد، ناله شدن

تو را نخواهد و با این بهانه‌ی عوضی
عوض شوی... [شده تا حد استحاله شدن]

که گربه‌های حوالیِ خانه‌اش با لطف
صدا کنند تو را هم به هم‌پیاله شدن

که کارگر بشوی بعد شصت‌سالگی‌ات
که محترم باشد قبل بیست‌ساله شدن

میان این همه غربت، به چایِ آخر شب
پناه می‌برم از تلخیِ تفاله شدن


#سعید_مبشر



@poemlife

20 last posts shown.