«به نام خداوند جان و خرد»
مقدمه:
از تو چه پنهان عاشقت بودم
از دل نه، از سلول به سلولم
با تو جهانم تازهتر میشد
از روزهای طبق معمولم
تو زندهتر بودی و کوچک سال
با دامن گلدار و کوتاهت
گفتم بمانم با تو؟ گفتی نه!
گفتم خدا... گفتی که همراهمت!
گفتی برو این کوچهها فردا شب پرسههای روزگار ماست
دشمن رسیده تا لب اروند
فردا همین ساعت قرار ماست
عشق من و این خاک همراهت
خندیدم و دل کندم از دنیا
رفتم که برگردم به آغوشت
رفتم که برگردم به رویا
تو چشمهای عکس من گاهی با گوشهی چشمت تماشا کن
لعنت به این ترسی که بین ماست
من عاشقت بودم، تو حاشا کن
من عاشقت بودم، تو حاشا کن
تا این غبار خسته بنشینه
ما با همیم این رابطه این عشق شیرینه
(شعر از استاد عبدالجبار کاکاوند)
مقدمه:
از تو چه پنهان عاشقت بودم
از دل نه، از سلول به سلولم
با تو جهانم تازهتر میشد
از روزهای طبق معمولم
تو زندهتر بودی و کوچک سال
با دامن گلدار و کوتاهت
گفتم بمانم با تو؟ گفتی نه!
گفتم خدا... گفتی که همراهمت!
گفتی برو این کوچهها فردا شب پرسههای روزگار ماست
دشمن رسیده تا لب اروند
فردا همین ساعت قرار ماست
عشق من و این خاک همراهت
خندیدم و دل کندم از دنیا
رفتم که برگردم به آغوشت
رفتم که برگردم به رویا
تو چشمهای عکس من گاهی با گوشهی چشمت تماشا کن
لعنت به این ترسی که بین ماست
من عاشقت بودم، تو حاشا کن
من عاشقت بودم، تو حاشا کن
تا این غبار خسته بنشینه
ما با همیم این رابطه این عشق شیرینه
(شعر از استاد عبدالجبار کاکاوند)