پارادوکسیکال


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Telegram


پارادوکسیکال: متناقض با عقیده موجود
#Lighthouse
محفل ناگفته ها
https://telegram.me/BChatcBot?start=sc-dTWbzJ3BF8

Related channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Telegram
Statistics
Posts filter


The End.


بضی وقتا حضور آدم ها حتی اگر حرفی هم بینشون رد و بدل نشده باشه خودش ی نعمت بزرگه. مرسی ک تا اینجا همراه بودین

دوستدار شما، ادمین پارادوکسیکال🪴💙.


داستان‌ها نمی‌میرند هیچوقت
داستان‌ها ادامه دارند تا وقتی هست
ایده‌ای، خاطره‌ای، رویایی...
فرصتی برای جدایی از واقعیت
برای پارادوکسیکال هم پایانی نیست
تنها چیزی دیگر برای ارائه نیست
آن لحظه که قلم نمی‌چرخد در دست
به ناچار راهی برای ادامه نیست
شاید روزی کتابی دیگر باز شد
داستانی بِه از این آغاز شد...

| @paradocsical |


🎧 Requiem to leave


گامی برمیدارم. از این روزها بیزارم. میخواهم زودتر برسم به فردا.
کفش هایی پاره به پا دارم، کیسه‌ای روی دوش پر از خاطرات، نقشه‌ای از تجربه ها و امیدی که هست چراغ راه.
جاده یک طرفست. خسته‌ام ولی دیگر نمیتوان برگشت، تنها باید به مسیر ادامه داد.
در این سفر خیلی آدم هست. بی‌ربط و با‌ربط. گاهی همسفر شدیم و گاهی گذشتیم فقط از کنار هم.
پایان مشخص نیست ولی از پچ پچ‌ها فهمیدم بازار شایعات گرم است. به هر حال من هم چیزهایی شنیده‌ام ولی هنوز هیچکس مقصد را ندیده است.
در جاده همه طیف آدم دیده میشود. عده‌ای نشسته‌اند، عده‌ای میدوند، عده‌ای هم به عقب میروند ولی هنوز در جای خود ایستادند و کفش‌هایی که معلوم نیست صاحبانشان کجا رفتند.
هنوز مانده تا فردا، باید تندتر قدم برداشت.
یادم می‌آید یک روز یک نفر یهو داد زد:« فردا را دیدم، مطمئنم فردا را دیدم.» انگار حرفش قطب مثبت یک آهنربا بود، همه را به سمت خود جذب کرد. همه منتظر برای حرف بعد، من هم گم شدم میان جمعیت.
ادامه داد:«بدون تردید فردا را دیدم.
مثل یک رویا بود. شب‌هایش فرق میکرد با اینجا، تاریکی‌هایش هم روشن بود من دروغ نمیگویم.»
یکی پرید وسط حرفش:
- تو که اینجا بودی کنار ما، قدم می‌زدی پا به پای ما. پس کی و کجا دیدی فردایی؟
«اری همینجا بودم. خسته از این راه طولانی. خوابم رفت و بعد فردا را دیدم. واقعیت داشت، واقعی تر از الان. شاید اصلا الان خوابم ولی مطمئنم فردا را دیدم.»
همهمه شد برپا هر کس چیزی می‌گفت:
- او دیوانست
- مسخره کرده ما را
- ما باید ادامه دهیم بازهم چه باشد چه نباشد فردا
انگار هیچ کس باور نداشت فردایی هست. نگذاشتند بیشتر بگوید از آن.
همه به مسیر بازگشتند. خود مرد هم انگار پشیمان بود از حرفش آن هم رفت.
من هنوز ایستاده بودم با آنکه او را نمی‌شناختم باور داشتم به حرف‌هایش حتی بیشتر از خود او. نمیدانستم او چه دیده ولی می‌دانستم بی‌شک هنوز فردایی هست
ولی ترسیدم بگویم: من هم بار ها خوابش را دیدم...

| @paradocsical |


به زندگی باید پرداخت، دِین خود را...

| @paradocsical |


Forward from: پارادوکسیکال
کمی به سکوت‌هایی که کردم فک کن
وگرنه حرف که بسیار گفته شد...

| @paradocsical |



‌‌بالایِ ساختمون بود.
بعد از مدت ها صبر،
[بالاخره افتاد]..
نام مقتول: [اتفاقِ خوب]!


تا هوا نباشه ابری، کی می‌دونه قدر خورشید؟

| @paradocsical |


Forward from: آویـن
گفتی ببین،
امشب ماه کامل است
و من دیدم؛
تو کامل‌تر بودی..
ماه تر:)




شاید باید چمدون و بست، رفت بدون یک کلمه حرف
شاید باید پاشید کود امید پای روح، ایستاد محکم تر از قبل
شاید نیست اصلا دست ما رفت و آمد، فقط باید کرد صبر
شاید افتاده اتفاق همه چیز از قبل، تنها باید به تماشا نشست
واسه هر ایده یک دلیل هست و یک نقیض میزنه زیر میز و شروع میشه باز داستان از سر خط
شاید...

| @paradocsical |


این خواب روزی تعبیر داشت
این قاب روزی تصویر داشت
تصمیمات همیشه راهی برای تجدید داشت
تمام شده بود
دقیقا در همان لحظه که افتخار میکرد به داشته‌ها
افتاد از دستش تُنگ خاطرات و به واقعیت برگشت
دید که دیگر اصلا چیزی نداشت.

| @paradocsical |


توقع بی‌جا از کلمات سکوت به بار میاره...

| @paradocsical |


دلم تنگه واسه یه غم «ساده»
غمی که بعدش نشینم هی فک کنم (میتونست بدتر از اینم باشه یا بدتر از ایناشم گذشته، پس الان باید بازم غمگین باشم یا نه؟
یا نه اصلا اگه زاویم و تغییر بدم شاید یه اتفاق خوب افتاده باشه، الان باید خوشحال باشم یا نه؟
اصلا اتفاقی که باید بیوفته آخر میوفته همیشه، اینطوری بازم خوشحالی و غم معنی داره یا نه؟)
یه غم که راحت بیاد کارشو بکنه بره. نمی‌دونم میخواد از پا بندازه یا تیر خلاص بزنه اصلا هر چی...
فقط سوال درست نکنه.

| @paradocsical |


مهم ترین درسی که هر کسی تو دهه 20 سالگی عمرش باید یاد بگیره اینه که:
تو شخصیت اصلی داستان همه نیستی
تو شخصیت اصلی داستان خودتی.


🎧 Numbness after pain


به خلوت احتیاج دارم،
نه مثل یک گوشه‌گیر، چون این کافی نیست،
بلکه مثل یک مُرده.

- کافکا


بضی وقتا همش منتظرم یکی داد بزنه
کاااات این سکانسم تموم دیگه میتونید استراحت کنید...

| @paradocsical |


راه های زیادی می‌رسید به ذهنم ولی هیچکدوم به حل شدن نمی‌رسید.

| @paradocsical |

20 last posts shown.

105

subscribers
Channel statistics