#سوال_از_اشو
اشوی محبوب، چندی پیش از شما شنیدم که گفتید علم مربوط به سر است و دیانت مربوط به قلب.
درک من این است که این ویژگیها، این قطبیتها، بطور دوجانبه به همدیگر وابسته هستند.
یکی بدون دیگری نمیتواند وجود داشته باشد: درست همانطور که انسان نمیتواند بدون هردو،
سر و قلب، زندگی کند. بنابراین، آیا یک جمع جهانی علمی نمیتواند بعنوان یک محصولجانبیِ ضروری، با خودش یک جمعجهانی دینی را بیاورد؟
آیا در نگرش شما به انسان نوین، چنین ترکیبی از علم جهانی و دیانت جهانی وجود ندارد؟
#پاسخ
انسان فقط سر و قلب نیست. چیزی بیش از این دو در او هست ـــ وجود او.
پس باید سه چیز را درک کنی:
سر head، قلب heart و وجود being.
من گفتهام که دیانت به قلب مربوط است، زیرا دیانت پلی است بین سر و وجود. سر نمیتواند بطور مستقیم به وجود جهش کند، مگر اینکه از قلب بگذرد.
علم در سر، در دلیل و منطق محصور است
قلب به احساسات، عواطف و محسوسات محصور است
ولی وجود ورای هردو است: سکوت خالص است ـــ بدون تفکر، بدون احساس. و فقط انسانی که وجود خودش را میشناسد انسانی با دیانتی اصیل است. قلب فقط یک ایستگاه است.
ولی شما باید مشکل مرا درک کنید. شما در سر هستید. من نمیتوانم در مورد وجود صحبت کنم زیرا سر نمیتواند با وجود ارتباط پیدا کند. برای سر، وجود حقیقتی ندارد؛ برای همین است که دانشمندان پیوسته روح را انکار میکنند. پس من باید در مورد قلب صحبت کنم که وسط راه است.
برای سر امکان دارد که کمی در مورد قلب درک کند، زیر حتی بزرگترین دانشمند هم عاشق میشود. سر او نمیتواند درک کند که چه شده؟ عاشق شدن؟ او نمیتواند این را بطور منطقی اثبات کند، نمیتواند دریابد که چرا با این زن یا مرد خاص اتفاق افتاد؟ چه نوع ترکیب شیمیایی در پشت آن بوده، قانون فیزیکی پشت آن چه بوده! بهنظر میرسد که از هیچ کجا آمده باشد! ولی همچنین نمیتواند منکر این واقعه باشد؛ عشق وجود دارد و تمام زندگیش را تسخیر کرده.
برای همین است که میگویم دیانت به قلب مربوط است. این فقط یک جملهی موقت است.
وقتیکه من شما را از فکرکردن به احساسکردن ترغیب کردم، آنوقت میتوانم بگویم که:
دیانت به وجود مربوط میشود. دیانت نه فکرکردن است و نه احساس کردن؛ نه منطق است و نه عاطفه. فقط سکوت خالص است،
از یک سو تهیبودن کامل است، زیرا نه احساس وجود دارد و نه فکری؛ و از سوی دیگر سرشار از سرور و سعادت است.
مراقبه راهی است از سر به قلب و از قلب به وجود
من مایلم که تمام دانشمندان به قلب گوش بدهند؛ همین کار خودِ شخصیت علم را تغییر خواهد داد: دیگر در خدمت مرگ نخواهد بود، دیگر بیشتر و بیشتر سلاحهای مرگبار تولید نخواهد کرد؛ در خدمت زندگی خواهد بود. علم میتواند گلهای سرخ بهتر، با عطرهای بهتر تولید کند؛ میتواند گیاهان بهتر، حیوانات بهتر، پرندگان بهتر و انسانهای بهتری تولید کند.
ولی هدف نهایی، حرکت از احساس به وجود است. و تاجایی که به دنیای عینی مربوط میشود، اگر یک دانشمند قادر باشد از سر خود استفاده کند و اگر بتواند در دنیای ارتباطات فردی از قلب خود استفاده کند؛ و تاجایی که به جهانهستی مربوط است از وجود خود استفاده کند، آنگاه او یک انسان کامل است.
دیدگاه من از انسان نوین همین انسان کامل است که به این معنا کامل است که تمام این سه بُعد وجودین او بدون تضاد با همدیگر کار میکنند و درواقع، همدیگر را تکمیل میسازند.
انسان کامل میتواند دنیایی کامل را خلق کند. انسان کامل میتواند دنیایی از دانشمندان، دنیایی از شاعران و از مراقبهکنندگان ایجاد کند.
رویکرد من این است که تمام این سه مرکز باید در هر فرد عمل کنند، زیرا حتی یک نفر هم برای خودش یک دنیا است. و این مرکزها در فرد وجود دارند، نه در جامعه؛ بنابراین تاکید من روی فرد است.
انسان جدید نهتنها در ریاضیات زرنگ است، بلکه میتواند از آهنگسازی لذت ببرد. میتواند برقصد و گیتار بنوازد ـــ که یک آسودگی عمیق برای سر است زیرا سر دیگر عمل نمیکند.
و انسان نوین نه فقط در قلب حضور دارد؛ بلکه لحظاتی وجود دارند که او حتی عمیقتر میرود و فقط هست.
این منبع بودش و وجود، همان مرکز زندگی تو است. لمس آن، حضور در آنجا یعنی تازه و جوان شدن. تمام انرژیهای قلب و سر تو چندین برابر خواهند شد، زیرا هر روز و هرلحظه انرژی تازه دریافت میکنی.
هماکنون، حتی دانشمند بزرگی مانندآلبرت آینشتن فقط پانزده درصد از توان بالقوهی خودش استفاده میکند. در مورد انسان معمولی چه میتوان گفت؟ آنان هرگز به ورای پنج تا هفت در صد نمیروند.
ادامه👇👇
@oshoi