صبورانه به انتظار شام و بازگشت نامحتمل لوييس به خانه بود. حرف زدن با او را از سر گرفته بود، بار ديگر بى هيچ اشتياق يا خشم مال او شده بود. ديگر دوستش نداشت. اما ديگر رنج نمىبرد. برعكس، بى هيچ مقدمه، احساس رضايت و آرامش سراپاش را فراگرفته بود. هيچچيز و هيچكس، ديگر نمىتوانست آزردهاش كند. شايد خوشبختى واقعى در اين است كه باور كنيم خوشبختى را براى هميشه از دست دادهايم. فقط آن وقت مىتوانيم بىاميد يا هراس زندگى كنيم، فقط در آن زمان مىتوانيم از شادىهاى ناچيز كه بيش از هر چيز ديگر دوام مىآرند، لذت ببريم.
از کتابِ «داستانهای کوتاه امریکای لاتین»
روبرتو گونسالس اچه وریا
ترجمهی عبدالله کوثری
صبورانه به انتظار شام و بازگشت نامحتمل لوييس به خانه بود. حرف زدن با او را از سر گرفته بود، بار ديگر بى هيچ اشتياق يا خشم مال او شده بود. ديگر دوستش نداشت. اما ديگر رنج نمىبرد. برعكس، بى هيچ مقدمه، احساس رضايت و آرامش سراپاش را فراگرفته بود. هيچچيز و هيچكس، ديگر نمىتوانست آزردهاش كند. شايد خوشبختى واقعى در اين است كه باور كنيم خوشبختى را براى هميشه از دست دادهايم. فقط آن وقت مىتوانيم بىاميد يا هراس زندگى كنيم، فقط در آن زمان مىتوانيم از شادىهاى ناچيز كه بيش از هر چيز ديگر دوام مىآرند، لذت ببريم.
از کتابِ «داستانهای کوتاه امریکای لاتین»
روبرتو گونسالس اچه وریا
ترجمهی عبدالله کوثری