بی نفس در گرداب.pdf
♥️#بینفس_در_گرداب (جلد اول)
♥️نویسنده: #زهرا_سادات_رضوی
♥️ژانر: #عاشقانه
♥️خلاصه
بچه که بودم، عاشق باران بودم. وقتی که باران میبارید آقاجون صدایم میزد که خودم را به پشت پنجره محبوبم که رو به حیاط بزرگمان بود برسانم و به تماشای باران بنشینم. حتی گاهی مادری اجازه میداد به زیر باران بروم. با اشتیاق وصف نشدنی دمپاییهای صورتیام را پوشیده و نپوشیده به سرعت به حیاط میرفتم؛ دست از یکدیگر باز میکردم و سر به سوی آسمان میگرفتم.
دور خود میچرخیدم و آواز میخواندم...
همان آوازی که وقتی باران میبارید آقاجون میخواند و من ناخواسته حفظ کرده بودم.
باز باران با ترانه
با گهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه...
#پیشنهادادمین
♥️نویسنده: #زهرا_سادات_رضوی
♥️ژانر: #عاشقانه
♥️خلاصه
بچه که بودم، عاشق باران بودم. وقتی که باران میبارید آقاجون صدایم میزد که خودم را به پشت پنجره محبوبم که رو به حیاط بزرگمان بود برسانم و به تماشای باران بنشینم. حتی گاهی مادری اجازه میداد به زیر باران بروم. با اشتیاق وصف نشدنی دمپاییهای صورتیام را پوشیده و نپوشیده به سرعت به حیاط میرفتم؛ دست از یکدیگر باز میکردم و سر به سوی آسمان میگرفتم.
دور خود میچرخیدم و آواز میخواندم...
همان آوازی که وقتی باران میبارید آقاجون میخواند و من ناخواسته حفظ کرده بودم.
باز باران با ترانه
با گهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه...
#پیشنهادادمین