جنگ است بین این دل و عقلش.بر سر تو.
کنجکاو نشو،هیچکدام برنده نیستند.اما هیچ یک از شکست نمی نالد.در این جنگی که اشک جانشین خون شده و کاسهی خون جانشین چشم ها، ایستاده اند.صلاحشان کلمات بیشرمانه ایست که زخم خنجر ها را ناچیز میکند و مرگ را برای هر یک آرزو ای شیرین.
دیوانگیست.چرا که دیوانگان اند که اگر تو بمانی،چشم را بر جنگ میبندند و به درد عادت میکنند.
پس توهم چشم از این مردم بگیر که آنها عشق ندیده اند.نمیدانند که عاشق اگر عاقل شود که دیگر دیوانهی معشوقش نیست.
دیگر گمشده در نوازش های معشوقش نیست
پس تا تو باشی و من،تن به عاقل شدن نمیدهم.
این من تار مویی از تو را فدای عاقل شدن نمیکند.