سلام خسته نباشید
لطفاً سوال منم حتما زود مطرح کنید
من و شوهرم هر دو هم سن و از همه لحاظ خیلی خیلی مناسب و نزدیک ب هم
و ی بچه ۶ ماهه هم دارم خداروشکر
سوال و مشکل من مربوط ب گذشته هست
همسرم قبلا توی ی جشن عقد منو و دیده و علاقه مند شده تو سن ۱۷ سالگی و بعد اون دیدار دیگ منو اصلا ندیده و پیگیر میشه ک از من آدرس یا چیزی پیدا کنه تو این فاصله یکی مدام بهش زنگ میزنه و پیام های عاشقانه ک از قضا دختر خاله بنده هستش ولی هر کس از هیچی خبر نداره
من ک کلا از هیچ ماجرا خبر نداشتم تا قبل ازدواجم
پیام ها ادامه پیدا میکنه و دختر خاله منم خودشو ب صورت ی فرد دیگ معرفی میکنه خودشو معرفی نمیکنه تا اینکه همسر من ک اون موقع ی جوان ۱۷ ساله بوده میگه وقتی نمیشناسمت دیگ ب من پیام و زنگ هم نزن خط هاشو خاموش میکنه ک مجددا دختر خاله من شماره هاشو پیدا میکنه و اینبار خودشو معرفی میکنه اما سنش ک ۳ سال از همسر من بزرگتر بوده رو دروغ گفته کمتر گفته با وجود این با مخالفت شدید همسرم رو ب رو میشه و همسرم میگه ک این رابطه اشتباه و بده اما با اصرار دخترخاله ادامه و ادامه تا همسر من هم علاقه و وابستگی ایجاد میشه
تا ی روز هیچ کدام از هیچ خبر نداریم دختر خاله من جلو در خونه ما با همسرم قرار میزارع و اونم میاد اونجا ک منو میبینه کلا شوکه میشه همسرم
میگفت گفتم خدایا الان اینجا پیداش کردم
ولی دیگ دیره
بعد شروع میکنه از دختر خاله ام راجب من پرسیدن و تعریف کردن و سراغ گرفتن
حتی شماره ام رو هم گرفته بود گفته بوده اگ ندی باهات تمام میکنم ک اینم داده بهش و به همسرم گفته ک من خبر دارم اون دوست پسر داره در صورتی ک من اصلا نداشتم و حتی گفته بود ک محاله باباش اونو ب تو بده و از این طرف هم مدام ب من میگفت شوهر کن یا دوست پسر بگیر غافل از اینکه من فقط دنبال درس بودم و کلاس های آزاد پشت سر هم.
بعد گذر زمان ک رابطه ادامه داشته خواستگار برای دختر خالم میاد همسرم گفت عذاب وجدان داشتم و از طرفی هم وابستگی گفتم نه ازدواج نکن میام خواستگاریت اما با مخالفت شدید خانواده پسر مواجه میشن اونا میگن ک این پسر ۱۷ ساله هیچ از ازدواج و زندگی نمیدونه الان محاله بریم خواستگاری
خلاصه با کلی داستان و ماجرا ک درست شد تو فامیل دختر خالم شوهر کرد و رفت پی زندگیش
ی روز منه از همه چی بی خبر نشسته بودم پیشش بحث کردیم و خندیدیم گفت ک اره فلانی اون زمان بهم گفته تو رو خیلی دوست داره منم واقعا اصلا برام اهمیتی نداشت اصلا
تا بعد ی مدت دیدم ی شماره همش پیام و زنگ و هر شب مینوشت بخدا من از اولم تو رو دوست داشتم من تا نزدیک یک سال جواب اصلا ندادم از ابرو و بابام میترسیدم از این کارا
خلاصه زیاد پیگیر بود بعد یک سال زنگ زد منم جواب دادم گفتم بیخیال شو اصلا اشتباه اومدی سراغ من گفت والا بخدا نمیتونم فراموش کنم چون من همیشه تو قلبم داشتمت
ی دو سالی طول کشید تا منو راضی کرد
منم گفتم قبول اما با اولین بدی ک ازت ببینم باید بری از زندگیم گفت هرگز نمیبینی
الان چند سال ک دوست بودیم و چند سال هم ک ازدواج کردیم خداروشکر خیلی عاشقانه رفتار میکنه و خیلی خیلی خوبه همه جوره
سوال و مشکل من الان اینه
ک واقعا اون موضوع دختر خالم براش تمام شده آیا
چطور بدونم
و اینکه آیا واقعا عاشق من بوده ک اومده سراغ من
همش میگم چرا نرفته سراغ ی غریبه از ی جا دیگ
خانم عراقی توروخدا تو جواب این سوال ها کمکم کنید ؟؟
اینم بگم ک تو این مدت چند سال دوستی و ازدواج اصلا راجب دختر خالم هیچ کنجکاوی و پیگیری ازش ندیدم
حتی همیشه میگی از سن ۱۷ سالگی خودم بیزارم کاش میشد خذفش کنم از زندگیم اینو تو موقعیت های ک جوان ها رو میبینه این کارو میکنن هر بار میگه
تجاربتان را در مورد این سوال با ما در میان بگذارید@pesaram_ali