Wittgenstein in Exile


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Blogs


غرض نقشی‌ست کز ما باز ماند
که هستی را نمی‌بینم بقایی
مگر صاحب‌دلی روزی به رحمت
کند در حق مسکینان دعایی
سعدی
http://t.me/HidenChat_Bot?start=5299972648

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Blogs
Statistics
Posts filter


Forward from: نوس
4_5906490290188849825.pdf
1.0Mb
قرائت هگل از حافظ بر اساس درسگفتارهای زیبایی شناسی.


از این نسخه با نوشته انگلیسی نیافتم
@nadanadazade


به تشویق و توصیه‌ی یکی از دوستان چند روزه در حال خواندن مقالات پیرامون حوزه سلامت به‌خصوص تاثیرات دخانیات و الکل بر روی سلامتی هستم و به نتایج بسیار جالبی رسیدم. جدا از عامل سرطان و بیماری‌های ریوی و معدوی بودن دخانیات و الکل چیزی که توجه من رو شدیداً بهش جلب کرد این بود که دخانیات و الکل بالمعنی الاخص باعث زوال عقل و به تدریج احمق شدن یک انسان می‌شن!
وقتی مقالاتی که در فوق ذکر کردم رو می‌خوندم یاد داستانی از ناصر خسرو افتادم که ایشون هم گویا دوره‌ای دائم الخمر بوده. داستان این‌گونه است:
شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفتی: «چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند؟ اگر به هوش باشی بهتر.» من جواب گفتم که «حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند.» جواب داد که «در بی‌خودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بیفزاید.» گفتم که «من این از کجا آرم؟» گفت: «جوینده یابنده باشد»

این مسئله زوال عقل بسیار برای من تکان‌دهنده و جالب بود، و نفرت عجیبی از دخانیات و الکل در من تولید کرد، گویا در باب الکل حتی کم خوردن‌اش هم به اندازه کافی ضرر خواهد کرد!

مقاله‌‌ای که در باب الکل و اثرات‌اش روی ذهنه:
https://www.health.harvard.edu/blog/this-is-your-brain-on-alcohol-2017071412000

مقاله‌ای که در باب دخانیات و اثرات‌اش رو ذهنه:
https://www.medicalnewstoday.com/articles/smoking-effects-on-the-brain

پی‌نوشت: اگر در این کانال و نوشته‌های من چیزی بوده که نوعی ترغیب به مصرف دخانیات و الکل درون‌اش وجود داشته بنده رو ببخشید و از همه عذر خواهی می‌کنم.


در ستایش تنهایی

در دل شب‌های خاموش، وقتی که سکوت به مانند یک پتوی نرم بر تن زمین می‌افتد، تنهایی به سراغم می‌آید. او، دوست قدیمی و رازدار دل، با نرمی و لطافتی شگفت‌انگیز، در کنارم می‌نشیند. در آغوش این سکوت مطلق، می‌توانم به صدای درونم گوش بسپارم؛ صدایی که در هیاهوی زندگی گم شده است.
تنهایی، تو همچون باغی سرسبز و آرامی هستی که در آن هر گل، داستانی برای گفتن دارد. در این باغ، من می‌توانم ریشه‌های وجودم را عمیق‌تر بکارم و به شکوفایی روحم بپردازم. هر لحظه‌ای که در کنار تو سپری می‌کنم، فرصتی است برای کشف ناشناخته‌ها؛ برای گام برداشتن در مسیری که تنها خودم می‌توانم آن را بپیمایم.
تو به من آموختی که در دل تاریکی، نور خود را بیابم. در لحظات تنهایی، افکار و احساساتم به رقص درمی‌آیند و من می‌توانم از میان آن‌ها، حقیقت وجودم را استخراج کنم. این زمان‌های خلوت، همچون آینه‌ای هستند که تصویر واقعی‌ام را به من نشان می‌دهند؛ تصویری که در شلوغی زندگی فراموش کرده بودم.
تنهایی، تو به من یاد دادی که عشق به خود را بیاموزم. در آغوش تو، من یاد گرفتم چگونه با خودم مهربان باشم، چگونه در آغوش خودم آرامش بیابم و چگونه از زندگی لذت ببرم. تو نه‌تنها بار سنگینی نیستی، بلکه گنجی هستی که در دل هر انسان نهفته است.
و اکنون، وقتی که به آسمان پرستاره نگاه می‌کنم، می‌دانم که این ستاره‌ها نیز همچون من تنها هستند. اما در این تنهایی، زیبایی و عظمت نهفته است. هر یک از آن‌ها داستانی دارند و با نور خود، شب را روشن می‌کنند. من نیز با تنهایی‌ام می‌توانم به دنیای اطرافم نوری بیفکنم؛ نوری از عشق، خلاقیت و آگاهی.
پس بگذار تا تنهایی‌ام را جشن بگیرم. بگذار تا در این سفر درون‌نگرانه، با خودم آشتی کنم و بیاموزم که هر لحظه‌ای از تنهایی، فرصتی برای رشد و شکوفایی است. من به یاد تو، ای دوست دیرین، با دل باز به استقبال این روزها می‌روم و از هر لحظه‌اش بهره‌برداری می‌کنم.


Idealization by Edvard Munch (1903)


این عالی بود.

#Lol


I Love Foroughi!

#Lol


Forward from: Abyss of Ideas
مرا اسماعیل صدا کن!
( جمله شروع موبیدیک ،
اسماعیل و مادرش هاجر بعد از تَرد شدن توسط ابراهیم در بیابان ها سرگردان می شوند و تنها اطلاعی که ازشون بعد از این اتفاق هست این است که فرشته ای برای آنها چشمه ای را باز می کند ولی بعد از سرنوشت آنها خبری نیست ، شروع داستان موبیدیک یرای این اینگونه است که می خواهد بگوید " من همان اسماعیل سرگردانم...)


Forward from: زیر سایه آفتاب
روز مرد، فقط یک روز برجسته از تقویم نیست. بلکه یادآوری این روایت یک خطی تاریخی‌ست که مردان، چرخ‌های تکامل انسانی هستند. مردانی که نه آن قدر زندگی پرماجرایی داشته‌اند که از آنها یاد شود و نه ابزاری داشته‌اند که با کمک آن بدرخشند. فقط‌ چون موجوداتی نفرین شده در اعماق تاریک اقیانوس زیسته‌اند و هرگز از پذیرش سرنوشت تلخی که در انتهای مسیر زندگی، در انتظار آنها بوده‌است، شانه خالی نکرده‌اند.


تصویری از حسن زیرک خواننده مشهور کُرد در طاق بستان کرمانشاه.


“People incapable of guilt, usually do have a good time.”


Rust Cohle


این اثر با ارزش دکتر طباطبایی رو در وهله اوّل سعی کنیم نسخه فیزیکی و قانونی‌اش رو خریداری ‌کنیم تا کمکی به بازماندگان یکی از بزرگترین متفکران دوران معاصر ایران کرده باشیم. اما از اونجایی که کتاب نایاب شده و دسترسی به نسخه فیزیکی‌اش سخت هست گفتم فایل رو اینجا قرار بدم تا کسانی که علاقه‌مند هستند بتونن با آراء دکتر طباطبایی آشنا بشن. مایه مسرت و خوشحالی فراوان اینه که این کتاب ارزشمند جدیداً به انگلیسی هم ترجمه شده و آوازه‌اش به محافل آکادمیک غربی هم رسیده!




Forward from: Wittgenstein in Exile
"اگر کسی تو را مجاب کرده است که برای نوع بشر چیزی سودمند‌تر از تحصیل بی‌وقفه‌ی فلسفه در اوقات فراغت وجود دارد، بدان که فریب‌خورده‌ای است که می‌خواهد تو را نیز بفریبد."

نامه امپراتور یولیانوس مرتد به ائومنیوس، تاریخ تمدن، جلد ۴(عصر ایمان) - ویل دورانت
مترجمین: ابوطالب صارمی، ابوالقاسم پاینده و ابوالقاسم طاهری


هنگامی که کسی می‌پرسد: فلسفه به چه کار می‌آید، پاسخ باید ستیزه‌جویانه باشد، چرا که پرسش کنایه‌دار و نیش‌دار است. فلسفه نه به دولت خدمت می‌کند و نه به کلیسا، فلسفه به خدمت هیچ قوه‌ی مستقری در نمی‌آید. کار فلسفه ناراحت کردن است. فلسفه‌ای که هیچ‌کس را ناراحت نکند و با هیچ‌کس ضدیت نورزد فلسفه نیست.

کار فلسفه آزردنِ حماقت است، فلسفه حماقت را به چیزي شرم‌آور تبدیل می‌کند. فلسفه کاربردی ندارد جز افشاکردن پستی‌های اندیشه در تمامی اَشکالش. آیا جز فلسفه رشته‌ای هست که به نقد تمامی رازآمیزگری‌ها، هر خاستگاه و هدفی که داشته باشد، همت گمارد؟

نیچه و فلسفه - ژیل دلوز

روز جهانی فلسفه مبارک.


Starry Night Over the Rhone 1888, Vincent Willem van Gogh

Included a small sketch of a 30 square canvas - in short the starry sky painted by night, actually under a gas jet. The sky is aquamarine, the water is royal blue, the ground is mauve. The town is blue and purple. The gas is yellow and the reflections are russet gold descending down to green-bronze. On the aquamarine field of the sky the Great Bear is a sparkling green and pink, whose discreet paleness contrasts with the brutal gold of the gas. Two colourful figurines of lovers in the foreground.

Also a sketch of a 30 square canvas representing the house and its setting under a sulphur sun under a pure cobalt sky. The theme is a hard one! But that is exactly why I want to conquer it. Because it is fantastic, these yellow houses in the sun and also the incomparable freshness of the blue. All the ground is yellow too. I will soon send you a better drawing of it than this sketch out of my head.


To Theo van Gogh
Arles, 28 September 1888


مسئله فر ایزدی و حقی که ایزد به شاه در ایران باستان اعطاء می‌کرده بحث بسیار جالبه. ایرانیان باستان به‌خصوص زرتشتی‌ها معتقد بودند که شاه از خداوند حق حکومت می‌گیره و نظر کرده است در این امر. اما به شرط و شروط خاصی، این‌که شاه در الاهیات زرتشتی مکلف بود بر اساس عدل و عقلانیت تصمیم‌گیری کنه و با وجود داشتن قدرت مطلق متواضع باشه، زرتشتی‌ها معتقد بودند اگر شاه به ظلم و غرور رو بیاره خدا شاه رو مجازات خواهد کرد همان‌گونه که جمشید رو به‌بخاطر تکبر و غرور مجازات کرد.
در هگل تاریخ از ایران شروع می‌شه، جایی که یک نفر آزاد بود و اون شاه بود که تجلی و نماد اراده مردم بودن و گویی ملّت در قراردادی اجتماعی آزادی‌های خودشون رو به یک شاه داده بودند تا بر اساس عقلانیت بر اون‌‌ها حکومت کنه.
فلذا مفهوم شاه در ایران به‌خصوص ایران باستان متمایز و متفاوت با دیگر ممالکه، شاه در ایران مکلف به تصمیم‌گیری بر حسب عقلانیته و به‌خاطر فر ایزدی عطا شده بهش مجبوره با ملّت خودش بر اساس عدل برخورد کنه.

تصویر: سمت راست شاپور دوّم ساسانی و چپ اهورمزدا و میترا در حال تاج‌گذاریِ شاپور، طاق بستان، کرمانشاه.


بنده نکته‌ای رو در باب سیستان یا همان سکستان عرض کنم، چون به گمانم خیلی کم به یکی از غنی‌ترین مناطق ایران بزرگ پرداخته شده. سیستان یا سکستان که به معنای سرزمین مردترینِ مردهاست مردم‌اش تا جایی که بنده خوندم از اقوام سکایی بودند که بر خلاف دیگر سکاها(شاخه‌ای از آریایی‌ها که بر خلاف آریایی‌های ایران کوچ‌نشین بودند) یکجانشین می‌شن و با اقوام آریایی یکجانشین در مناطق ایران فعلی متحد می‌شن و چه حماسه‌هایی که مردان این خطه خلق نکردند!
خاندان وطن‌پرست و مهم سورن که سردار بزرگ پارتی که ارتش کراسوس رومی رو قلع و قمع کرد مردی سیستانی و از خاندان سورن. بسیاری از جنبه‌های شخصیتیِ پهلوان‌های شاهنامه و به‌خصوص رستم از پهلوان‌های سیستانی و سورنا الگوبرداری شده.
حتی در شاهنامه هم رستم یلی بود در سیستان! در دوران پسااسلام هم سیستانی‌ها نقش مهمی در بازیابی هویت ایرانی داشتند و یعقوب لیث صفاری نخستین کسی بود که پس از اسلام دوباره فارسی رو به‌عنوان زبان رایج درباری و دیوانی رسمی کرد.
این مرز و بوم هرگز جان‌فشانی‌ها و خدماتی که مردان سرزمینی که مردترین بودند رو فراموش نخواهد کرد!


شمس تبریزی به دورش هیچکس هشیار نیست!


ز شمس الدین تبریزی منم قاصد به خون ریزی
که عشقی هست در دستم که ماند ذوالفقاری را

غزل شماره‌ی ۵۷ حضرت مولانا

نگاره: شمس و مولانا از محمود فرشچیان

20 last posts shown.