اول راهنمایی یه انشا در مورد یه انار نوشتم که صاحب باغ به حدی شیفتهش میشه که دلش نمیاد بچینتش و هر روز بهش سر میزنه و ساعتها بهش نگاه میکنه،
این علاقه هی بیشتر و بیشتر میشه تا اینکه زمستون زیر همون درخت انار از سرما یخ میزنه چون حاضر نیست اون رو ترک کنه
(البته انشای من ۴ صفحه بود و درست یادم نیست ولی خلاصهش این بود ) معلممون خیلی از انشایی که نوشته بودم خوشش اومد
انشا رو به اموزش پرورش فرستاد تا بهم جایزه بدن ولی هیچ خبری نشد در نتیجه خودش دست بکار شد و برام یه دوچرخه گرفت
نور به قبرت بباره اقای رمضانی ❤️
》خلافکار《
@Mnvarefigham | منو دوستام