#خاطره_بازی😍❤️
🔸برشی از پارتهای قبل👇🏻👇🏻👇🏻
شالش در دستم مشت شد. به او از این نزدیکتر که نمیتوانستم بشوم؛ اما از خیر شالش نگذشتم. آن را به صورتم نزدیک کردم. خود را غرق در عطر شالش کردم و پلک فروبستم. بوسهی طولانیام بر روی شالش نشست و چشمانم او را هدف گرفت.
_مثل الان؟
شالش از زیر دستم لیز خورد و رها شد. سر بلند کردم و متقابل با نفس حبس شده و چشمان تَر، از خیر لمس انگشتر یاقوت کبودم گذشت. دستانش را به عادت همیشهاش که شرمگینی به تنش حملهور میشد پشت کمرش پنهان کرد. سوالم را تکرار کرد.
_مثل الان چی؟
حرف را در دهانم مزه مزه کردم. شیرین بود. مثل عسل و لبخندی بر لبهایم آورد.
_مثل الان که ثابت کردی دلم برای دوست داشتن اشتباه نمیکنه؟
انگار از بازی کلمات خوشش آمد. لبخندش عمیق و چال گونهاش عمیقتر شد. بیشک قصد داشت من را در این چالهی جادویی غرق کند.
_دوست داشتن کی؟
سری کج کردم و چپ چپ نگاهش کردم. نگاه از چهرهی خندان و مشتاقش گرفتم و به هر جایی نگاه کردم به جز او. میترسیدم این دوست داشتن صبرم را لبریز کند. چشمانم میخ شد به تنهی قطع شده و با بدجنسی گفتم:
_خودت بهتر میدونی.
#جاری_خواهم_ماند
#شهریار_آسو
https://t.me/mahlanovels
🔸برشی از پارتهای قبل👇🏻👇🏻👇🏻
شالش در دستم مشت شد. به او از این نزدیکتر که نمیتوانستم بشوم؛ اما از خیر شالش نگذشتم. آن را به صورتم نزدیک کردم. خود را غرق در عطر شالش کردم و پلک فروبستم. بوسهی طولانیام بر روی شالش نشست و چشمانم او را هدف گرفت.
_مثل الان؟
شالش از زیر دستم لیز خورد و رها شد. سر بلند کردم و متقابل با نفس حبس شده و چشمان تَر، از خیر لمس انگشتر یاقوت کبودم گذشت. دستانش را به عادت همیشهاش که شرمگینی به تنش حملهور میشد پشت کمرش پنهان کرد. سوالم را تکرار کرد.
_مثل الان چی؟
حرف را در دهانم مزه مزه کردم. شیرین بود. مثل عسل و لبخندی بر لبهایم آورد.
_مثل الان که ثابت کردی دلم برای دوست داشتن اشتباه نمیکنه؟
انگار از بازی کلمات خوشش آمد. لبخندش عمیق و چال گونهاش عمیقتر شد. بیشک قصد داشت من را در این چالهی جادویی غرق کند.
_دوست داشتن کی؟
سری کج کردم و چپ چپ نگاهش کردم. نگاه از چهرهی خندان و مشتاقش گرفتم و به هر جایی نگاه کردم به جز او. میترسیدم این دوست داشتن صبرم را لبریز کند. چشمانم میخ شد به تنهی قطع شده و با بدجنسی گفتم:
_خودت بهتر میدونی.
#جاری_خواهم_ماند
#شهریار_آسو
https://t.me/mahlanovels