با صدای رعد وبرق چشمام رو باز کردم و همون اول با ابرها چشم تو چشم شدم. یه لحظه نمی تونستم بفهمم کجام! بعد کم کم. میله های پنجره و کف زمینی که کف دستم رو بهش چسبونده بودم، بهم حالی کرد باز دیشب توخواب پتو بالشم رو برداشتم و کف زمین کنار پنجره خوابیدم. دختر عمه چند روز پیش سرش رو از رو گوشی برداشت و گفت بالاخره دانشمندا فهمیدن خوابیدن روی زمین به آدم احساس آرامش میده! با تعجب گفتم مگه از قبل نمی دونستند؟!بی هوا گفت نه، فقط ما غیر دانشمندا می دونستیم خب!
به هم نگاه کردیم و بعد به جمله شخندیدیم. ولی من فکر می کردم من تموم عمرم هر شبی پریشون بودم به زمین پناه بردم وکف دستام رو چسبوندم بهش و بعد خوابم برده. بچگیام فک می کردم زمین یه آدم خیلی خیلی پیره مثل مامان بابا بزرگا و من کف دستم رو میذارم رو قلبش و آروم می گیرم. به گمونم از همون موقع باید مطمئن میشدم روح یه دختر سرخپوست بیقرار، بعد مرگش، در من دمیده شده.
به هم نگاه کردیم و بعد به جمله شخندیدیم. ولی من فکر می کردم من تموم عمرم هر شبی پریشون بودم به زمین پناه بردم وکف دستام رو چسبوندم بهش و بعد خوابم برده. بچگیام فک می کردم زمین یه آدم خیلی خیلی پیره مثل مامان بابا بزرگا و من کف دستم رو میذارم رو قلبش و آروم می گیرم. به گمونم از همون موقع باید مطمئن میشدم روح یه دختر سرخپوست بیقرار، بعد مرگش، در من دمیده شده.