موومان


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Telegram


- فصل بیست و دوم کتاب سفر به دور اتاقم -
@lastmouvement_bot

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Telegram
Statistics
Posts filter


شبیه دفتر ۴۰ برگ شدم انقدر لایه لایه لباس پوشیدم از سرما ولی بازم عاشق این دمای هوام و از الان ماتم گرم شدن هوارو گرفتم.


Forward from: - راحیـن?
داشتم کتابخونه ام رو مرتب میکردم و از اول می چیدم که دیدم بینش هی دارم کتاب هام رو باز میکنم و بخش هایی که هایلایت کرده بودم و چیزایی که نوشته بودم رو میخونم. با خودم فکر کردم که هایلایت کردن خیلی چیز قشنگیه. خیلی کار بزرگیه. میتونی مدت ها بعد به کتابت برگردی و ببینی کجاها برای تو پررنگ تر و عمیق تر بودن. میتونی خاطراتت رو دوباره مرور کنی و همه ی اون حسی که موقع خوندن اون کتاب داشتی برات زنده بشه. شاید هزاران نفر یه کتابِ مشابه رو بخونن ولی وقتی هایلایتش میکنی یا بینش مینویسی اون دیگه تبدیل میشه به کتابِ مخصوصِ تو.


یکی از ویژگی های بامزه اسفند اینه که انگار همه آدمها روی دور تندن و سریع باید کاراشون رو انجام بدن و اگر به تمام کارهاشون نرسن امتیاز این مرحله رو از دست میدن و تنها نکته منفیش اینه انقدر همه جا شلوغه که دوست داری از هیچ وسیله نقلیه استفاده نکنی.


هر روزی که میگذره حس میکنم دارم فاصله میگیرم، از هدفم، از شرایط ایده آلی که دوست دارم تجربه کنم، از کسایی که دوست دارم کنارشون باشم، از اون آدمی که وقتی کم سن و سال بودم تصور میکردم و هرچی سرعتم رو بیشتر میکنم انگار بیشتر فاصله میگیرن و مثل سراب دارم به واقعی بودنشون شک میکنم ولی باید تند تر بدوم و با سرعت بیشتری تلاش کنم چون تنها چیزی که الان دارم فقط امید به رسیدن بهشونه.


ببخشید اگه تکراری حرف میزنم، زندگیم توی موضوعات محدودی خلاصه میشه و همزمان دلم میخواد تا قیامت حرف زدنم با تو ادامه پیدا کنه.






بعد از هر حرف یا حتی ری اکشنی که دارم مغزم پر از سوالایی میشه که با کلمه " نکنه " شروع میشه، نکنه زیاده روی کردم؟ نکنه ناراحتش کردم؟ نکنه نباید این حرف رو میزدم؟ نکنه نباید اون حرکت رو انجام میدادم؟ و هزار و یک نکنه نباید ... دیگه که هیچ وقت هیچ جوابی براشون ندارم.


بچه که بودم عاشق این بودم کوچک ترین دردی رو با اغراق بیان کنم و اطرافیانم رو متوجه خودم کنم اون مراقبت اون نگرانیشون برام جالب بود حس میکردم مهم شدم و الان مرکز توجه ام، الان برعکس شدم انگار اون حجم از توجه الکی خستم کرده و دیگه دوست ندارم بقیه متوجه هیچ اتفاقی، هیچ حسی یا هیچ دردی بشن و وقتی یکی متوجه میشه به جای این که مثل گذشته خوشحال بشم و کلی پیاز داغشو زیاد کنم دوست دارم هزار جا قایم شم که ضعفم رو نبینه و از نظرش ضعیف دیده نشم.




ثانیه ای اجازه نمیدم بیکار باشم، کل روز دست و مغزم رو درگیر نگه میدارم یه کوه کار روی سرم تلنبار میکنم و خودمو مجبور میکنم شده بیشترشون رو انجام بدم که آخر شب انقدر خسته باشم بدون فکر کردن بخوابم.
زندگیم شبیه همون کبکی شده که کلش رو کرده تو برف که نکنه با فهمیدن اتفاق های اطرافش دیوونه شه.


به تازگی متوجه شدم من توی تقسیم توجه و علاقه هم بین آدمای دور حد وسط ندارم، بعضی از آدما توی زندگیم جایگاه بزرگی دارن که حتی براشون اذیت کننده میشه این حجم توجه و محبت و یا حتی دقت من روی کوچیکترین کاراشون این در حالیه که خیلی از آدما توی زندگیم هیچ نقشی ندارن شاید خودشون فکر کنن آدمهای تاثیر گذار مهم یا بخشی از زندگی من هستن فقط چون با هم زمان و خاطرات زیادی رو گذروندیم ولی مغزم هیچ جایگاهی برای اون آدم تعریف نشده.


عاشق نوشتنم...
نوشتن درباره هرچیزی، هرموضوعی، صرفا سیاه کردن کاغذ سفیدی که اطرافم هست و کنار هم چیدن کلمات در هر حالتی حالمو بهتر زمانی که با تلفن حرف میزنم روی کاغذ کلمات مهم مکالمه رو مینویسم، افکارمو مینویسم، جزوه هارو باید حتما خودم بنویسم، کتاب هم که میخونم اگر اسم و موقعیت کاراکترهارو بنویسم زودتر با کتاب ارتباط برقرار میکنم، مشغول بودن ذهن و دستم با کنار هم قرار دادن کلمات باعث میشه کمتر غرق افکار بی منطق و زیادم بشم.




امروز خیلی رندوم به یه خانمی که دو میز اونورتر با پارتنرش در حال غذا خوردن بود گفتم " از وقتی دیدمتون میخواستم بگم از نظرم هم لباستون قشنگه هم خیلی زیبا هستید " و جالبیش اینه بیشتر از این که اون دونفر ذوق کنن خودم ذوق کردم.


" اگر شهامت پریدن یا کنده شدن از جایگاهت رو نداشته باشی توی زندگیت هیچ پیشرفت یا تغییری اتفاق نمیوفته "


آدمارو طبق شخصیت و رفتارشون میشه به اشیا تشبیه کرد و من از آدمایی که مثل طبل تو خالی ولی پر سر و صدا هستند متنفرم.






برداشتن یه کوله پشتی پر از وسایل شخصی و فرار از زندگی روزمره و مسئولیت های تکراری پرتکرار ترین سناریویی هست که توی مغزم رژه میره.

20 last posts shown.