۱. وقتی هنوز خونه بودم بهتر مینوشتم. هرروز شکایتم رو میکردم از اینکه چرا هیچ اتفاقی نمیفته. در حالی که اتفاقها پشت سر هم در حال رخ دادن بودن، ولی انقدر آروم و ملایم و بیآزار تغییر میکردن که متوجهشون نمیشدم. همیشه وقت برای نظارهی یه جریان خیلی آروم هست. میتونی یه گوشه باشی و بخشی از اون باشی و وقتی به خوبی چیزها رو دیدی میتونی خوب بهشون فکر کنی و همشون رو جذب کنی.