⚠️هشدار به مامانای گل و گلاب و باباهای عزیز🌱
داستان ترانه«۱۰۶»
با فکر کردن بهش بدنم یخ میکرد
نمیدونستم چی درسته چی غلط
دلم گرفته بود و حتی دوست نداشتم امیر رو ببینم
واقعا حوصلشو نداشتم .
دلم میخواست تنها باشم
بخاطر همین از جا بلند شدم و از دانشگاه بيرون رفتم
یه تاکسی گرفتم و گوشیمو خاموش کردم
و دم امام زاده صالح پیاده شدم
سریع وضو گرفتم یه چادر سفید هم برداشتم و وارد شدم
آخ که فضای معنوی و بوی عطر اونجا
به دلم چنان آرامشی تزریق کرد که
من همیشه به دنبالش بودم😊
چادرمو کشیدم جلوی صورتم
و از ته دل گریه کردم😭
میخواستم به اندازه تمام سالهایی که
تو دنیای بچگیمو و خلوت خودم
گریه کردم بلند گریه کنم!
بخاطر حسرت هام
بخاطر این که تو کودکی تباه شدم
بخاطر یتیم بودنم
میخواستم قلبم رو خالی کنم از
درد ،از غم، از غصه و حسرت
خدایا گناهم چی بود؟؟؟
چرا صدامو نمیشنوی؟؟؟
وقتی هوشنگ داشت اون کاروها میکرد تو کجا بودی؟؟
@kodaknojavan🌿🌷
داستان ترانه«۱۰۶»
با فکر کردن بهش بدنم یخ میکرد
نمیدونستم چی درسته چی غلط
دلم گرفته بود و حتی دوست نداشتم امیر رو ببینم
واقعا حوصلشو نداشتم .
دلم میخواست تنها باشم
بخاطر همین از جا بلند شدم و از دانشگاه بيرون رفتم
یه تاکسی گرفتم و گوشیمو خاموش کردم
و دم امام زاده صالح پیاده شدم
سریع وضو گرفتم یه چادر سفید هم برداشتم و وارد شدم
آخ که فضای معنوی و بوی عطر اونجا
به دلم چنان آرامشی تزریق کرد که
من همیشه به دنبالش بودم😊
چادرمو کشیدم جلوی صورتم
و از ته دل گریه کردم😭
میخواستم به اندازه تمام سالهایی که
تو دنیای بچگیمو و خلوت خودم
گریه کردم بلند گریه کنم!
بخاطر حسرت هام
بخاطر این که تو کودکی تباه شدم
بخاطر یتیم بودنم
میخواستم قلبم رو خالی کنم از
درد ،از غم، از غصه و حسرت
خدایا گناهم چی بود؟؟؟
چرا صدامو نمیشنوی؟؟؟
وقتی هوشنگ داشت اون کاروها میکرد تو کجا بودی؟؟
@kodaknojavan🌿🌷