⚠️هشدار به مامانای گل و گلاب و باباهای عزیز🌱
داستان ترانه«7»
تمام وقت خاله صرف آرایشگاه و باشگاه و خرید میشد، هوشنگ هم که وضع مالیش خوب بود و اصلا براش مهم نبود خاله کجاست.!!
مغازه نمایشگاه هوشنگ با خونه فاصله کمی داشت واسه همین ظهرها بلااستثنا همیشه واسه ناهار میومد خونه
یک روز از همین روزها خاله رفته بود آرایشگاه تا موهاشو رنگ کنه هنوز یک سانت از ریشه موهاش در نیومده بود ولی دوست داشت همیشه تر و تازه باشه تا مبادا چشم هوشنگ خان کسی رو جز اون ببینه.🤦🏻♀
اصلا عادت خاله بد نبود که به خودش میرسید اما بعضی آدما لیاقت ندارن...
تلفن خونه زنگ خورد.📞
امیرعلی هم دیگه بزرگ شده بود و خیلی راحت میتونست حرف بزنه و باهام این ور اون ور بره..
@kodaknojavan🌿🌷
داستان ترانه«7»
تمام وقت خاله صرف آرایشگاه و باشگاه و خرید میشد، هوشنگ هم که وضع مالیش خوب بود و اصلا براش مهم نبود خاله کجاست.!!
مغازه نمایشگاه هوشنگ با خونه فاصله کمی داشت واسه همین ظهرها بلااستثنا همیشه واسه ناهار میومد خونه
یک روز از همین روزها خاله رفته بود آرایشگاه تا موهاشو رنگ کنه هنوز یک سانت از ریشه موهاش در نیومده بود ولی دوست داشت همیشه تر و تازه باشه تا مبادا چشم هوشنگ خان کسی رو جز اون ببینه.🤦🏻♀
اصلا عادت خاله بد نبود که به خودش میرسید اما بعضی آدما لیاقت ندارن...
تلفن خونه زنگ خورد.📞
امیرعلی هم دیگه بزرگ شده بود و خیلی راحت میتونست حرف بزنه و باهام این ور اون ور بره..
@kodaknojavan🌿🌷