#بیا_با_هم_رویا_ببافیم #اثری_جدید_از_شهلا_خودی_زاده #اخطار ‼️
#کپی_ممنوع ⛔️
#هرگونه_کپی_برداری_پیگردقانونی_دارد #پست_صد_سی_هفت مصرانه پرسید:
-حالا چی؟
-باید ببینیم .. دامون عمه تحت نظره ...
-از دکترشم اجازه می گیرم ... دیگه؟
یعنی کاملا معلوم بود برخلاف پرسش هایش ، اول و آخر قرار است نظر خودش را اعمال کند ..جواب دادم:
-عمه مشکلی نداشته باشه منم ندارم ...
با هیجان پچ زد:
-این شد ...
چشمانش برق خاصی داشت ... یک برق خاص که بدجور با قلبم اتصالی داشت ...
صدای عمه باعث شد نگاه هر دویمان همزمان به طرفش کشیده شود :
-عزیزم ... می دونم سخته ... اما الان تو با این بی قراری اونم اذیت می کنی ... باشه عزیزم ... حتما میاییم ... نه... تو هم گریه رو بذار کنار دیگه... با اون همه مهمون نشستی به گریه ..
تماس را که قطع کرد نگاهش روی ما نشست ... دامون مثل خاله زنک ها با شیطنت گفت:
-یعنی رسما این دخترا شورش رو در آوردن ...
من به طرف میز رفتم و پرسیدم:
-چی شده عمه ؟
عمه ریز خندید:
-به قول دامون مینا شورش رو در آورده ... انگار سر صبحی زنگ زده کلی گریه کرده ... بیچاره مریمم نگران این ور نشسته به گریه ...
دامون کنار مادرش نشست:
-والا تا قبلش دنبال شوهرن ... همین که شوهره رو تور می کنن و می دونن بیچاره دیگه جایی نمی ره قشنگ زمین گیر شده، همه شون مامانی می شن ... یعنی رسما باید شب عروسی رو به اون مرد بدبخت کوفت کنن و نذارن یه آب خوش از گلوش پایین بره...
عمه که از حرف های او متحیر شده بود گفت:
-مادر یکی ندونه فکر می کنه چند سر عائله داری و ده بار تجربه زن گرفتن...
دامون خیلی جدی گفت:
-نخوردیم نون گندم اما دیدیم دست مردم ... مامان جان ما مردا خوب همو درک می کنیم ... از الان بگم زن من از این کارا کنه همون شبونه می فرستم دم پر عمه اش ...
عمه بی حواس گفت:
-خوبه والا ... به جا ناز کشیدنته...
شانه بالا انداخت و با پرویی گفت:
-ناز کشیدن مال وقته دیگه ست ...
#کپی_ممنوع ⛔️
#هرگونه_کپی_برداری_پیگردقانونی_دارد #پست_صد_سی_هفت مصرانه پرسید:
-حالا چی؟
-باید ببینیم .. دامون عمه تحت نظره ...
-از دکترشم اجازه می گیرم ... دیگه؟
یعنی کاملا معلوم بود برخلاف پرسش هایش ، اول و آخر قرار است نظر خودش را اعمال کند ..جواب دادم:
-عمه مشکلی نداشته باشه منم ندارم ...
با هیجان پچ زد:
-این شد ...
چشمانش برق خاصی داشت ... یک برق خاص که بدجور با قلبم اتصالی داشت ...
صدای عمه باعث شد نگاه هر دویمان همزمان به طرفش کشیده شود :
-عزیزم ... می دونم سخته ... اما الان تو با این بی قراری اونم اذیت می کنی ... باشه عزیزم ... حتما میاییم ... نه... تو هم گریه رو بذار کنار دیگه... با اون همه مهمون نشستی به گریه ..
تماس را که قطع کرد نگاهش روی ما نشست ... دامون مثل خاله زنک ها با شیطنت گفت:
-یعنی رسما این دخترا شورش رو در آوردن ...
من به طرف میز رفتم و پرسیدم:
-چی شده عمه ؟
عمه ریز خندید:
-به قول دامون مینا شورش رو در آورده ... انگار سر صبحی زنگ زده کلی گریه کرده ... بیچاره مریمم نگران این ور نشسته به گریه ...
دامون کنار مادرش نشست:
-والا تا قبلش دنبال شوهرن ... همین که شوهره رو تور می کنن و می دونن بیچاره دیگه جایی نمی ره قشنگ زمین گیر شده، همه شون مامانی می شن ... یعنی رسما باید شب عروسی رو به اون مرد بدبخت کوفت کنن و نذارن یه آب خوش از گلوش پایین بره...
عمه که از حرف های او متحیر شده بود گفت:
-مادر یکی ندونه فکر می کنه چند سر عائله داری و ده بار تجربه زن گرفتن...
دامون خیلی جدی گفت:
-نخوردیم نون گندم اما دیدیم دست مردم ... مامان جان ما مردا خوب همو درک می کنیم ... از الان بگم زن من از این کارا کنه همون شبونه می فرستم دم پر عمه اش ...
عمه بی حواس گفت:
-خوبه والا ... به جا ناز کشیدنته...
شانه بالا انداخت و با پرویی گفت:
-ناز کشیدن مال وقته دیگه ست ...