《جنبشِ زبانِ پاک》


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


جنبشِ زبانِ پاک
زُدایشِ ۸بندواژه‌یِ تازی
دستورِ زبانِ پارسی به پارسی
پاینده ایران، پاینده زبانِ پارسی

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Statistics
Posts filter


هفتمِ آبان‌ماه، سالروزِ بزرگداشتِ شاهنشاه کورُش بزرگ هخامنشی را گرامی می‌داریم.

کورُش پدر ماست،
ایران میهنِ ماست🦁🌞

@jonbeshezabanepak


چهارمِ آبان‌ماه، سَدوچهارمین زادروزِ شاهنشاه آریامهر را گرامی می‌داریم.

به ایران بیندیشیم...🦁🌞

@jonbeshezabanepak


#سخنان_بزرگان_به_پارسی

زنده‌نام استاد هدایت

@jonbeshezabanepak


Forward from: 《جنبشِ زبانِ پاک》
هم‌میهن، انگیزه‌یِ تیره‌روزیِ تو و نابودیِ کشورت بختکی است بنامِ اسلام که ۱۴سَده است، والایی، رَگمَندی، خرَد و پیشرفت را از تو گرفته؛ آیا زمانِ بیداری فرانرسیده؟

📕پیامِ ما آزادگان
✍استاد روزبه آذربرزین

@jonbeshezabanepak


✖️به فارسی✖️
☑️به پارسی☑️

میوه‌یِ این‌وآن مچین پیوست
چون درختانِ میوه‌دارت هست

@jonbeshezabanepak


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
پهلوان مجید کاووسی‌فر، وختی دریافت که میهنش را تازی‌زادگان ناروازاده به گروگان گرفته‌اند، آستین‌ها را بالا زد و بر آن شد تا در یک جنبش پارتیسانی یک بچه‌اهریمن را به روسپی‌خانه‌ی الاهی بفرستد.
او با کردوکار خود به همگان نمایاند که درون رگ‌هایش خون نادرشاه افشار روان است‌.
لبخند ایرانپرستانه‌اش در برابر گماشتگان اهریمن، نمود آلُهی‌‌ست که وختی می‌بیند زاغکان سیه‌دل گِرداگِردش را گرفته‌اند، اوژ می‌گیرد و تن به خواری نمی‌دهد...
فرزندان راستین نادرشاه بزرگ، در جای‌جای ایران آریایی، روزها آلُهند و شب‌ها جغد و تنها و تنها درپی شکار مزدوران اهریمنند و تا رهایی میهن از چنگال دستاربندان شَوَنده از پای نخواهند نشست...

من از تخمِ نَدَرشاهِ دلاور
تو از تخمِ اَلیِ هرزه‌مادر
من ایران را سراسر می‌پرستم
تو گویی: «پیروِ اسلام استم»
از آیینت من استم سخت بیزار
تو استی اهرمن‌خوی و دد و خوار
شکستت می‌دهم روزی سرانجام
نگیرم تا بدان‌دَم هرگز آرام


👑پاینده باد ایران پادشاهی👑

#ریدم_تو_اسلام

@jonbeshezabanepak

507 0 12 13 8

#چارانه‌های_پارسا_و_تورج

چنین گفت پارسا:

در شام ِ سیاه ِ ما نشان از مَه نیست
از سوز ِ دل ِ من و تو کس آگه نیست
ما پایْ سپردیم به رزمی که در آن
جز دستِ من و تو هیچکس همره نیست


✍چنین گفت تورج:

چشمت به در است و پشتِ آن جز خَس نیست
آیا دگر این چشم‌براهی بس نیست!؟
زانو مزن و خیز و ستیز و این دان،
مانندِ تو اندر این جهان بی‌کَس نیست


@jonbeshezabanepak


«سکینه چادری»:

سکینه در دمرگه سر زمین کرد
تهش را رو به بالایِ برین کرد

بگفتا: «ای خدا؛ گشتم ز خود سیر
بکُش شویَم، وگرنه جانِ من گیر

اگر این زندگی دنباله یابد
دگر این بنده از تو روی تابد»

درآمد اشکش و زآنجا برون شد
دل‌وجانش از آنچه گفت خون شد

به راهِ خانه یادِ نان بیفتاد
سویِ نانوایی آن‌دَم گام بنهاد

رسید آنجا، تنی چند از کَسان دید
ز مردی در تهِ رج بود، پرسید:

«تهِ این رج، برادرجان شمایید؟»
بگفتش که شما دنبالِ مایید

گذشت و هریکی‌شان نان گرفتند
به نانوا آفرین خواندند و رفتند

رسید آنگه سکینه نان ستاند
که تا این بار را از دوش راند

یکایک دسته کرد و تپّه‌ای ساخت
به‌یکباره ز دندان چادر انداخت

نمایان شد همان‌دم چاکِ سینه
رخش از شرم چون گچ شد سکینه

چو نانوایِ مسلمان آنچه شد، دید
دهانش آب افتاد و پسندید

کمی خندید و بر او چشمکی زد
به سر پرورد یک اندیشه‌یِ بد

زن از چشمک دل‌وجانش بلرزید
ولی اندر نگاهش مرد، ارزید

ازاین‌رو کرد نازک چشم‌وابرو
سپس پوشاند با چادر سرورو

به دندان چادر و نان‌ها به دستش
گه رفتن به یک غِر کرد مستش

ز خود بیخود شد آن نانوایِ پرشور
فرستادش یکی بوسه از آن دور

سکینه تا به خانه شادمانه
به‌مانندش نبود اندر زمانه

خدایش را سپاس از جان‌و‌دل گفت
چو یک غنچه کنارِ خار بشکفت

به کاشانه رسید و چادرش کند
تکانی داد و آن بنْهاد بر بند

نشست و یک‌به‌یک نان‌ها جدا کرد
به زیر لب سپاسی از خدا کرد

ز چشمک در دلش شوری بپا بود
که ناگه شویش از در روی بنمود

به‌مانندِ همیشه ننگریدش
به یک دانه‌یِ ارزن نشمریدش

نه آغوشی، نه بوسی، نه درودی
نه لبخندی، نه مِهری، نه سرودی

سرِ جایش شد و آرام بگرفت
چو خرگوشی ز خوابش کام بگرفت

سِدای خرّوپف‌هایش بپا خاست
چنان؛ کاشانه لرزید از چپ‌وراست

تهی شد زن ز آن هالی که بودش
چو شویش آنچه کرد انده فزودش

ز دل آهی کِشید و گریه سر داد
سرش را لایِ زانوهاش بنهاد

سکینه غوته‌ور در آه‌ و افسوس
که یکباره به یادش آمد آن بوس

بر آن شد کینه از شویش بگیرد
همان‌شب مِهرِ نانوا را پذیرد

ازاین‌رو رویِ خود شست و بزک کرد
در آنگه شوهرش را هیچ نشمرد

سپس هم چادرش را کرد بر سر
شد از خانه برون، رو سویِ دلبر

به نانوایی رسید و دلبرش دید
ز ژرفایِ دلش بس شاد گردید

بگفتا: «تشنه‌ات آمد بسویت
که تا بوسه زند بر دست‌ورویت

بیا من را کنون سیراب گردان
هر آنجایی که می‌خواهی، مرا خوان»

چو نانوا آنچه گفتش را نیوشید
به له‌له کردن افتاد و بجوشید

درِ نانوایی‌اش را زود بربست
سوارش کرد و همچون تیر برجَست

به ره گُل گفت و گُل بشنود بسیار
که تا گفتش: «کجا می‌آیی ای یار؟»

بگفتا: «هرکجا گویی، بیایم
تو را با تاروپودم می‌ستایم»

بگرمی با دو دستش می‌فشردش
که تا زین هال بر آن هال بُردش

دلِ نانوا درآن‌دَم کام زو خواست
ز بهرِ آبرو، از خواهشش کاست

ازاین‌رو با خودش گفتا که باید
گزینم جایِ آرامی که شاید

خداناکرده گر بیند مرا کس
شوم نزدِ کس‌‌ و ناکس یکی خس

که زن‌داری زنِ دیگرکسی بُرد
نیایِ سیّدش در گور آزرد

کمی در خود شد و اندیشه‌ای کرد
که دارویی بیابد بهرِ این درد

به یادِ یارِ جانی‌اش بیفتاد
شماره‌اش گرفت و کرد فریاد:

«به دادم رس که جز تو کس ندارم
پریشان گشته و اندر فشارم

کلیدِ باغِ خود را دِه به من یار
که دارم با خودم یک چادری‌بار»

بگفتش: «نوش جانت، زیر سنگ است
به خود آ ای برادر، وخت تنگ است»

سپاسش گفت و راهی شد به باغش
سکینه کرده بود از ریشه داغش

رسیدند و شدند آن‌ها پیاده
در آغوشِ هم آنجا ایستاده

سکینه بوسه داد و بوسه بگرفت
سراپایش چو زنجیری به او چفت

سرآمد تابِ مرد و چادرش کند
سپس روی زمینش کرد دربند

بپیچیدند درهم همچو ماران
به زیرِ بارِش اندر نوبهاران

پس از چندی پُر از گِل، لرزلرزان
بسویِ خانه‌باغِ مهرورزان

در آنجا جامه‌هاشان را بکندند
دو دستِ خود به گِرد هم فکندند

دگرباره شد آنچه پیش رخ داد
نیامد زان دو تن جز آه و فریاد

بخود آمد سکینه دید شیشه
ز جا برخاست همچون شیر بیشه

چشید اندک ز آن مایه‌، برافروخت
گلو و سینه تا نافش بسی سوخت

پیاپی جام‌‌های باده را خورد
که تا آن آب رز هوش از سرش بُرد

برون شد زان‌سپس از خانه‌یِ باغ
سری سنگین، دو پا لرزان، تنی داغ

گسست از خواب‌وبیداری چو نانوا
سکینه را ندید و کرد پروا

سدا کردش؛ سکینه‌جان کجایی؟
که در آغوشِ دلدارت بیایی!

سرِ باغ و تهش را زیرورو کرد
سراسیمه پیاپی نامش آورد

سدا آمد: «به دادم رس، خداجان»
پیِ آن را گرفت و شد شتابان

زن اندر آب می‌زد دست‌وپا سخت
که تا شاید نبندد زین جهان رخت

بدیدش مرد و دَم در سینه آکند
جهید و زود خود در آب افکند

شب از رو رفت و مهرِ جان برآمد
در آنگه باغدار از در درآمد

سپیدیِ دو تن را دید در آب
به این‌سو و به آن‌سو ژرف در خواب

به سر زد، مویه کرد و زار بگریست
بگفتا زیرِ لب پس این خدا چیست!

سرایش: تورج آریامنش
۲۵۸۲/۰۷/۱۴

@jonbeshezabanepak


کرده هرچه سیْدَلی از اَلّه‌ست
از پلیدی اَلّهَش کُه، خود کَه‌ست

برگ را ننْگر ببین این ریشه را
کم بزن بر ریشه‌یِ خود تیشه را

گر به تازینامه اندک بنْگری
بر درستیِ سخن پی می‌بری

#ریدم_تو_اسلام

@jonbeshezabanepak


#بخوانید_بیندیشید_سپس‌_داوری‌کنید
(بخش نوزدهم)

ایران را خانه‌ای درنگر بگیرید که ۴۵سال پیش، مُشتی تازی اهریمن‌خو به آن تاخته‌اند و هموندان آن را به گروگان گرفته‌اند...
شماری از هموندان این خانه، خود را به این بیگانگان فروخته‌اند و در نابودی خانه، گوی پیشی(=سبقت) را از آن‌ها ربوده‌اند. روشن است که همسایگان هم وختی می‌بینند که این خانه‌ی زیبا و دارا گرفتار است، بسوی آن سنگ پرتاب می‌کنند و اگر زمینه فراهم باشد به آن دست می‌یازند و دارایی‌های آن را می‌ربایند.
آن‌دسته از هموندانی که در پی رهایی این خانه‌ی زیبا از چنگال اهریمن‌خویانند، باید بدانند که نگریستن به دشمن بیرونی، زمان خریدن برای دشمن درونی‌ست! به‌‌‌ سخنِ‌ دیگر، درگیری با همسایگان در هال‌وهنجار کنونی، آب به آسیاب دشمن[درونی] ریختن است! اینکه گروه‌گروه افغان به ایران سرازیر شده‌اند و در آن لانه کرده‌اند، داستان همان همسایگان است! این رویداد، چیز تازه‌ای نیست و از چندسال پیش، یکی دیگر از همسایگان یَنی تازیان اِراغ نیز به این خانه در رفت‌وآمدند و شماری‌ از آن‌ها نیز در آن جا خوش کرده‌اند. برای گروگانگیران هیچ ناهمسانی‌ای ندارد که بر سر این خانه چه می‌آید؛ انگیزه‌ی آن‌ها تنها و تنها چاپیدن و نابودی این خانه است! دست‌دادن با گروگانگیران، برای بیرون‌راندن همسایگان از خانه، چیزی جز تُف سربالا نیست!
برای رهایی این خانه و هموندانش از چنگال گروگانگیران، به یک رهبر نیاز است که از بیرون خانه آن‌‌ها را راهبری و سازماندهی کند تا خانه را پس بگیرند. ولی هیچ رهبری نیست و آن‌دسته از ساده‌دلانی که چشم‌براه آنند که نادری بیاید و آن‌ها را برهاند، باید بدانند که نادر، به‌یکباره از روی هوا یا زیر زمین نیامد و کوشش‌های شبانه‌روزی‌اش را از ۱۷سالگی آغازید، تا در ۴۸سالگی پادشاه ایران شد و نادرشاه نام گرفت! در «شاهنامه‌ی نادری»، سروده‌ی «مهمّداَلی توسی» که به گزارش تاریخ در جنگ‌ها همراه نادرشاه بزرگ بوده است؛ دو بند(=بیت) است که با هال‌وهنجار کنونی میهنِ دربندِ اهریمن ما همخوانی دارد و آن این است: پس از اینکه نادر، ملک‌مهمود سیستانی را به همراه سپاهیانش تارومار می‌کند و خراسان را پس می‌گیرد، به هنگام رایزنی با چند تن از افسرانش چنین می‌گوید:
«دلیرانه باید به عزم درست
کمر را به مردی ببندیم چست
نماییم از راهِ مردانگی
اَوَل چاره‌یِ دشمنِ خانگی»

«دشمن خانگی» ما هم هشت‌‌پای خونخواری بنام جمهوری اهریمنی اسلامی‌ست که در پلّه‌ی نخست پاهای آن باید بُریده شود و در پلّه‌ی دوم تنِ بوگندویش در یک خیزش سراسری از پیکره‌ی این خانه کَنده و به آبریزگاه تاریخ پرتاب شود.

باید من و تو شبانه باهم بشَویم
با سنگدلی بسویِ خواران بدَویم
چون میهنمان به بندِ اهریمن است
یک‌یک همه‌یِ گجستکان را درَویم


پاینده ایران - تورج آریامنش

@jonbeshezabanepak

667 0 8 23 10

Video is unavailable for watching
Show in Telegram
#چارانه‌های_پارسا_و_تورج

چنین گفت پارسا:

خاکی که ز دشمنَش مَنِش پیشه کند،
بر ریشه‌ی پیشینه‌ی خود تیشه کند،
خاموش شود ز غرّش ِ شیر و در او
بی‌مایه شغال زوزه در بیشه کند!


✍چنین گفت تورج:

این سیّدِ تازی‌منش اهریمنْ است
ایرانی و ایرانِ مرا دشمنْ است
تا نیست نگردد زِ جهان این دُژخوی،
این خانه به بندِ تازی و ریمنْ است


@jonbeshezabanepak

687 0 7 57 15

#سخنان_بزرگان_به_پارسی

فراستاد روشنگر

@jonbeshezabanepak


✖️به فارسی✖️
☑️به پارسی☑️

@jonbeshezabanepak


انگلی از انگلان برگا بشد
شوروشادی در دلم برپا بشد

کونِ لغّ هرچه سیّدزاده است
آفرین بر آن‌کَسی که آزاده* است

*:آزاده=ایرانی


#ریدم_تو_اسلام

@jonbeshezabanepak


این دستورنویسان هریک که پس از دیگری آمده‌اند، توتی‌وش گفته‌ی دیگران را بازگفته و از روش‌های پیشگامان پیروی کرده‌اند. گاه یکی از آن‌ها در بودن چیزی به نام ×موصول× یا نبودن چیزی به نام ×رابطه× پا از گلیم گسترده‌ی استادان درازتر کرده و جستاری نو به‌میان کشیده، ولی همگی راه‌هایشان به همان نوشته‌های «میرزاحبیب» و «استاد قریب» پایان پذیرفته. چنان این دستورنویسان در تازی‌بازی خویش فرورفته‌اند که هرگز به یاد نیاورده‌اند که برای چیزی به نام «زبان پارسی» دستور می‌نویسند. زبان پارسی برای آنکه درست گفته و درست نوشته شود، ابزارهای خودی می‌خواهد، با ×مصدر مرخّم× و ×صیغه‌ی مبالغه× نمی‌‌توان برای پارسی‌گوی، دستور زبان نوشت.

📕نخستین دستور
✍زنده‌یاد استاد پرتو

@jonbeshezabanepak


اگر سازگانی(=حکومتی) به شهروندانش ستم کند و روش‌های آشتی‌جویانه‌ی مردم برای درست‌کردن رفتار ستمگرانه‌ی آن سازگان به جایی نرسد، مردم پروانه دارند در برابر آن سازگان شورش کنند و خشمگینانه، آن را از پای درآورند.

✍آبراهام لینکلن

باید من و تو شبانه باهم بشَویم
با سنگدلی بسویِ خواران بدَویم
چون میهنمان به بندِ اهریمن است
یک‌یک همه‌یِ گجستکان را درَویم

@jonbeshezabanepak


#چارانه‌های_پارسا_و_تورج

چنین گفت پارسا:

در برزن و کویْ بوی خون می‌شنوم
از رود و به جویْ بوی خون می‌شنوم
تیغی‌ست به نسک ِ پیک ِ الله و ز پی

هر گوشه و سویْ بوی خون می‌شنوم!

چنین گفت تورج:

اهریمنِ میهنِ تو اسلامِ دد است
او دشمنِ دیرینه‌یِ جان و خرَد است
گر در سرِ خود چنین خَسی را نکُشی،
زنهار! که فرجامِ تو بدتر زِ بد است


@jonbeshezabanepak


کتاب سبز - روزبه آذربرزین.pdf
2.5Mb
📗کتاب سبز

🔹به باور فراستاد روشنگر(=پروفسور مسعود انصاری) تنها فروزه‌ای که آدمی را از دیگر جانداران جدا می‌کند، خرَد است، بگونه‌ای که هرگاه این فروزه از آدمی گرفته شود، او توان سامان‌دادن به زندگی و نیروی داوری را از دست خواهد داد و ناچار می‌شود زندگی‌اش را گیاهوار بگذراند...

🔸فراستاد روشنگر می‌گفت: نام‌های زیبای پارسی بر فرزندان خود بگذارید، آخوند را از زندگی خود بیرون کنید، پا به دَمَرگاه(=مسجد) نگذارید، از انجام سینه‌زنی، زنجیرزنی و سوگواری برای تازیان خودداری کنید، تا آنجا که توان دارید از واژگان زیبای پارسی بجای تازی سود جویید و...

✍روزبه آذربرزین


می‌شود در سوزوسرما هم شکفت
می‌شود با برف از خورشید گفت
می‌شود چون کوه پابرجا شویم
می‌شود چون چشمه و دریا شویم

@jonbeshezabanepak


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
کِشتزارِ کیسه‌برسر را ببین
گر خرَد داری، به اسلامش بِرین

🕷تارتَنوار🕷 آهنی چسبیده است
از تن‌آمیزی به آن، بس گشته مست

شیشه و برّندگی‌اش ننْگرد
چون که زان مالِش بسی کامِش بَرَد

با هُسینش می‌کند رازونیاز
با دو دست و با دو پایِ بازِ باز

بی‌گمان از هم گسسته خشتکش
شُل شده مانندِ دنبه رشتکش

ای بسا شلوارِ او پایین روَد
شرمگاهِ نرّگان بالا دوَد

رویدادِ ناگواری رُخ دهد
رویِ او زودی مسلمانی جهد

آن سَرا، آنگه شود جاکشکده
که اندر آن هرزه کِشد تا شب رده

✍تورج آریامنش🦁🌞
۲۵۸۲/۰۶/۲۰

@jonbeshezabanepak


✖️به فارسی✖️
☑️به پارسی☑️

هر کاو به زبان خویشتن درماند
نادان بوَد ار دوسد زبان می‌داند

@jonbeshezabanepak

20 last posts shown.

1 879

subscribers
Channel statistics