Posts filter


کوه‌ها در فاصله سردند.
دست، در کوچه و بستر،
حضور مانوس دست تو را می‌جوید
و به راه اندیشیدن، یأس را رج می‌زند.
بی‌نجوای انگشتانت فقط
جهان از هر سلامی خالی است...

#احمد_شاملو
@hichestaaan


قصه رنگی روز
می رود رو به تمام
شاخه ها پژمرده است
سنگ ها افسرده است
رود می نالد ، جغد می خواند
غم بیاویخته با رنگ غروب
می تراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در این تنگ غروب..

#سهراب_سپهرى
@hichestaaan


پرستار آمد
گفت:
وقتِ ملاقات تمام شد
اما کسی در اتاق نبود

#احمدرضا_احمدی
@hichestaaan


مارکو: از بوسه‌ی من خوشِت نیومد؟
ورونیکا: کاش گناه نبود،
تا کاملا لذت می‌بُردم
مارکو: ما گناه می‌کنیم تا خدا بَخشنده بمونه

#پائولو_کوئلیو
@hichestaaan


عشق را بر كمان بگذار و زه را بكش،
سينه‌ام بی‌عشق مانده است
ای‌ يار ...

#مسعود_کیمیایی
@hichestaaan


می‌گویند:
برايت خواب‌ها‌ی خوشی را آرزومندیم
خواب زیبا به چه کارمان می‌آید
وقتی ما
گرفتار بیداری دردناکی‌ هستیم.

#محمود_درويش
@hichestaaan


برون ز خویش‌ کجا می‌روی؟
جهان خالی‌ست…

#بیدل_دهلوی
@hichestaaan


من، عابر خیابانِ بی‌کسی‌ام
که از وحشتِ تنهایی خود
فریاد می‌زند.

#احمد_شاملو
@hichestaaan


عهد بستی
آنچه بین ماست ابدیست

یادم رفت که بپرسم
آیا عشق را می گویی
یا رنج را...؟

#نزار_قبانی
@hichestaaan


در واژه‌های زرد میمیرم
در بعد از ظهری سرد میمیرم

#احسان_افشاری
@hichestaaan


با کدام بال می‌توان
از زوال روزها و سوزها گریخت؟

#فروغ_فرخزاد
@hichestaaan




بعضی‌ وقت‌ها، معمولا نیمه‌شب
شماره تلفن خودش را می‌گرفت
تا مطمئن شود واقعا وجود دارد!

#رومن_گاری
@hichestaaan


چرا روح‌های بلند و دل‌های عمیق؛
اندوه، پاییز، سکوت و غروب را
دوست‌تر می‌دارند؟

مگر نه اینه که در این لحظه‌ها است که
خود را به مرزِ پایانِ این عالم
نزدیک‌تر احساس می‌کنند؟!

#علی_شریعتی
@hichestaaan


من دوام آوردم
باز هم دوام می‌آورم؛
اما دلم می‌خواست معنای زندگی‌ام
چیزی بیشتر از دوام آوردن باشد...

#لاادری
@hichestaaan


اندوهت را ملامتی نیست
من هم اگر اندوه بودم
آرزو داشتم که در سینه‌ات بنشینم.

#هبة_هاجر 
@hichestaaan


می‌خواهم حکم کنم سرت را ببرند؛ چه وصیت داری؟
- هیچ
کسانت اینجا هست؛ پسرت را می‌خواهی ببینی؟
- نه
زنت را چه؟
- نه
مادرت؟
- نه
چرا؟ قلب در سینه نداری؟
گل محمد لبخندی زد.
از چه می‌خندی؟
گل محمد پلکها فروبست و گفت:
- از پا افتادنِ مرد، دیدنی نیست...

#محمود_دولت_آبادی
@hichestaaan


چه خلوت است خیابان جمعه
دمی که دور می‌شوی از خویش
و باز می‌گردی در خویش
و هیچ‌کس نخواهد دانست
که در دلت چه گذشته‌ است

#محمد_مختاری
@hichestaaan


امشب نیز شب افسردهٔ زندان
شب ِ طولانی پاییز
چو شب‌های دگر دم کرده و غمگین

#مهدی_اخوان_ثالث
@hichestaaan


دستت به نرمیِ نفسی می‌وزد
و راه می‌افتم در نور سرد
گویی خطی شکسته
که از کوچه‌های دنیا بگذرد.

#محمد_مختاری
@hichestaaan

20 last posts shown.