یبار خونه ما خالم اینا شب اومدن خوابیدن دوتا دختر دارع یه پسر داشتیم پابجی بازی میکردیم پسرش گفت میخوابم من اون دوتا دخترشم خوابیدن من میدونستم خیلی خوابشون سنگینه ولی بجاش مامانم خوابش خیلی سبکه یعنی تکون میخوردم بیدار میشد گذاشتم خوب که خواب رفتن اروم پاشدم به اسم یه لیوان اب رفتم اب خوردم دیدم هیچ خبری نیست .. نشستم کنار کیانا دست میزدم به کصش . ممه هاش پاهاشو لیس میزدم انگشت شستشو از بس لیسیدم که ابم پاشید تو خونه جمعش کردم رفتم خوابیدم با دختر خاله هام کلی خاطره دارم خواستین تا بگم
پ.ن : شما بگید من چی بگم😂🤦
پ.ن : شما بگید من چی بگم😂🤦