چقدر حرف زدم. خلاصه همان هایکوی معروف که میگوید: «مرا اتفاقی پیر کرد که هرگز رخ نداد». هر بار ذهنم هزار فیلم ترسناک برایم میسازد از چیزهایی که هرگز اتفاق نیفتادند. در عوض چند سال بعد همین ذهن از خاطرهی روز سهشنبه، فقط درختهای چنار و افرا و مگنولیای کنار کلیسا را گوشزد میکند و چمنهای سبز و نسیم خنک و آن هستهی شلیلی که انداختم روی زمین (که حالا حتما برای خودش درختی شده است ای بزرگوارِ دست به خیرِ درخت بنشان) و روی همهی اینها هم آهنگ اندی را پخش میکند. همین قدر لطیف به گذشته نگاه میکند این ذهن متناقض. آیندهی سیاه و گذشتهی سبز. کلا به زمان حال هم میشاشد و وقعی به آن نمینهد. خلاص.
https://t.me/fahimattar/608
#فهیم_عطار
@fahimattar
https://t.me/fahimattar/608
#فهیم_عطار
@fahimattar