در نکوهشِ ستایش رنج! تحلیلی تکاملی-شناختی
سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو! (مولانا)
طی تاریخ اندیشه، صداهایی بودهاند که رنج را نه فقط به عنوان یک واقعیت اجتنابناپذیر زندگی، بلکه به عنوان امری ارزشمند، ضروری و حتی ستودنی تلقی کردهاند که به پرورش روحی انسان یاری میدهد. اما آیا واقعاً باید رنج را ستایش کنیم؟ و چه پیامدهای منفیای، چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی، در چنین ستایشی نهفته است؟
برای پاسخ به این پرسشها از دو منظر تکاملی و شناختی به این موضوع نگاهی کنیم.
نگاهی تکاملی به رنج
از منظر تکاملی رنج بهطور کلی به عنوان یک تجربهی نامطلوب، و مهمتر از آن، سیگنال هشدار تلقی میشود، نه ارزشی مطلوب. ستایش رنج با انگیزهی بقا و بهبود زندگی در تضاد است. انرژی و منابع باید صرف بهبود شرایط زندگی و سلامت شوند، نه آنکه صرف تحمل رنج، به امید پاداشی در پی آن شوند. انتخاب طبیعی ما را به گونهای شکل داده است که از درد و رنج اجتناب کنیم، زیرا رنج معمولاً نشاندهندهی آسیب یا خطر است. تشویق به تحمل رنج بدون تلاش برای رفع عوامل رنجآور، میتواند منجر به آسیب جسمی و روانی و کاهش بخت بقا شود.
از منظر تکاملی، انسانها باید برای بهبود شرایط زندگی و کاهش رنج در جامعه تلاش کنند، نه اینکه رنج را به عنوان امری اجتنابناپذیر بپذیرند. تأکید بیش از حد بر رنج و تحمل آن، میتواند منجر به نادیده گرفتن نقش احساسات مثبت و لذت در زندگی شود. از دیدگاه تکاملی، احساسات مثبت مانند شادی، لذت و رضایت، نقش مهمی در انگیزه دادن به رفتارهای سازگارانه، تقویت روابط اجتماعی، و بهبود سلامت جسمی و روانی دارند.
رنج از منظر شناخت بدنمند
نظریهی شناخت بدنمند (بدنمند، جایمند، کنشمند، و گسترشیافته) میگوید که شناخت ما صرفاً یک فرایند ذهنی انتزاعی نیست، بلکه بهطور عمیق تابع شرایط بدنی انسان است، در محیط ریشه دارد، فعالانه با جهان در تعامل است، و در این تعامل با ابزارها و محیط اطراف خود گسترش مییابد.
ستایش رنج با نادیده گرفتن واقعیت بدنی رنج همراه است. فلسفههای طرفدار رنج، رنج را به مفهومی انتزاعی تقلیل میدهند و واقعیت بدنی و حسی آن را نادیده میگیرند. رنج تجربهی فیزیولوژیکی واقعیست که در بدن احساس میشود و بر سلامت جسمی و روانی ما تأثیرات منفی میگذارد. ستایش رنج میتواند افراد را به قطع ارتباط با حس بدنی و تجربیات حسی خود تشویق کند. این در حالیست که آگاهی از حس بدنی و توجه به تجربیات حسی برای شناخت خود و جهان مهم است.
همچنین شناخت آدمی از جهان جایمند است. فلسفههای طرفدار رنج، رنج را به امری فردی و درونی تقلیل میدهند و علل محیطی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی رنج را نادیده میگیرند. این در حالیست که تجربهی ما از رنج به شدت تحت تأثیر محیط اطراف، ساختارهای اجتماعی، روابط قدرت و شرایط فرهنگی است. تأکید بر تحمل رنج فردی، میتواند اهمیت محیط حمایتی و روابط اجتماعی سالم را نادیده بگیرد. ستایش رنج میتواند به انفعال در برابر شرایط رنجآور منجر شود.
از منظر شناخت کنشمند، مهمترین نقد به ستایش رنج، به ضعف عاملیت و کنشگری مربوط میشود. فلسفههای طرفدار رنج اغلب عاملیت، کنشگری و توانایی ما برای تغییر شرایط را تضعیف میکنند. این در حالیست که طی فرایند تکامل شناخت ما برای تعامل فعالانه با جهان طراحی شده است. تأکید بر رنج میتواند دامنهی کنشهای مطلوب را محدود کند. کنشهایی که هدف آنها کاهش رنج و افزایش شادی است، ممکن است به عنوان سطحی یا ناپسند تلقی شوند.
از منظر شناخت گسترشیافته فرهنگ و باورهای جمعی ما بخشی از سیستم شناختی گستردهی ما هستند. فلسفههای طرفدار رنج، رنج را فردی و درونی میبینند و نقش ابزارها، فناوریها، زبان، فرهنگ و ساختارهای اجتماعی گسترده را در ایجاد و کاهش رنج نادیده میگیرند. ستایش رنج میتواند به تداوم باورهای نادرست فرهنگی که رنج را عادیسازی یا ارزشمند جلوه میدهند، منجر شود.
پیامدهای اجتماعی
ترویج گفتمانِ ستایش رنج میتواند بهطور ناخواسته، یا حتی عامدانه، دولتها را از وظیفهی اصلی خود که فراهم آوردن شرایط شکوفایی و زدودن از رنج است، تبرئه کند. با فردیسازی رنج، مسئولیت مقابله با آن به دوش افراد گذاشته میشود و ترویج ایدهی «تله شادکامی» میتواند نقش دولت در ایجاد و تداوم رنج را نادیده گیرد.
به جای ستایش رنج، باید به دنبال درک عمیقتر علل رنج، کاهش رنج غیرضروری، بهبود شرایط زندگی، جستجوی شادی و رفاه، و ایجاد جوامعی عادلانهتر و انسانیتر باشیم.
سخن آخر
نظریههای فلسفی، شرایط کاربست دارند: نظریهی «تلهی شادکامی» برای انسانِ جهانهای توسعهیافته عرضه شده است.
هر چند که واضح است رنج بخشی اجتنابناپذیر در زندگیست و تنوع هیجانی را افزایش میدهد اما در غیاب هیجانهای مثبت هیچ فضیلتی در آن نهفته نیست.
هادی صمدی
@evophilosophy
سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو! (مولانا)
طی تاریخ اندیشه، صداهایی بودهاند که رنج را نه فقط به عنوان یک واقعیت اجتنابناپذیر زندگی، بلکه به عنوان امری ارزشمند، ضروری و حتی ستودنی تلقی کردهاند که به پرورش روحی انسان یاری میدهد. اما آیا واقعاً باید رنج را ستایش کنیم؟ و چه پیامدهای منفیای، چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی، در چنین ستایشی نهفته است؟
برای پاسخ به این پرسشها از دو منظر تکاملی و شناختی به این موضوع نگاهی کنیم.
نگاهی تکاملی به رنج
از منظر تکاملی رنج بهطور کلی به عنوان یک تجربهی نامطلوب، و مهمتر از آن، سیگنال هشدار تلقی میشود، نه ارزشی مطلوب. ستایش رنج با انگیزهی بقا و بهبود زندگی در تضاد است. انرژی و منابع باید صرف بهبود شرایط زندگی و سلامت شوند، نه آنکه صرف تحمل رنج، به امید پاداشی در پی آن شوند. انتخاب طبیعی ما را به گونهای شکل داده است که از درد و رنج اجتناب کنیم، زیرا رنج معمولاً نشاندهندهی آسیب یا خطر است. تشویق به تحمل رنج بدون تلاش برای رفع عوامل رنجآور، میتواند منجر به آسیب جسمی و روانی و کاهش بخت بقا شود.
از منظر تکاملی، انسانها باید برای بهبود شرایط زندگی و کاهش رنج در جامعه تلاش کنند، نه اینکه رنج را به عنوان امری اجتنابناپذیر بپذیرند. تأکید بیش از حد بر رنج و تحمل آن، میتواند منجر به نادیده گرفتن نقش احساسات مثبت و لذت در زندگی شود. از دیدگاه تکاملی، احساسات مثبت مانند شادی، لذت و رضایت، نقش مهمی در انگیزه دادن به رفتارهای سازگارانه، تقویت روابط اجتماعی، و بهبود سلامت جسمی و روانی دارند.
رنج از منظر شناخت بدنمند
نظریهی شناخت بدنمند (بدنمند، جایمند، کنشمند، و گسترشیافته) میگوید که شناخت ما صرفاً یک فرایند ذهنی انتزاعی نیست، بلکه بهطور عمیق تابع شرایط بدنی انسان است، در محیط ریشه دارد، فعالانه با جهان در تعامل است، و در این تعامل با ابزارها و محیط اطراف خود گسترش مییابد.
ستایش رنج با نادیده گرفتن واقعیت بدنی رنج همراه است. فلسفههای طرفدار رنج، رنج را به مفهومی انتزاعی تقلیل میدهند و واقعیت بدنی و حسی آن را نادیده میگیرند. رنج تجربهی فیزیولوژیکی واقعیست که در بدن احساس میشود و بر سلامت جسمی و روانی ما تأثیرات منفی میگذارد. ستایش رنج میتواند افراد را به قطع ارتباط با حس بدنی و تجربیات حسی خود تشویق کند. این در حالیست که آگاهی از حس بدنی و توجه به تجربیات حسی برای شناخت خود و جهان مهم است.
همچنین شناخت آدمی از جهان جایمند است. فلسفههای طرفدار رنج، رنج را به امری فردی و درونی تقلیل میدهند و علل محیطی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی رنج را نادیده میگیرند. این در حالیست که تجربهی ما از رنج به شدت تحت تأثیر محیط اطراف، ساختارهای اجتماعی، روابط قدرت و شرایط فرهنگی است. تأکید بر تحمل رنج فردی، میتواند اهمیت محیط حمایتی و روابط اجتماعی سالم را نادیده بگیرد. ستایش رنج میتواند به انفعال در برابر شرایط رنجآور منجر شود.
از منظر شناخت کنشمند، مهمترین نقد به ستایش رنج، به ضعف عاملیت و کنشگری مربوط میشود. فلسفههای طرفدار رنج اغلب عاملیت، کنشگری و توانایی ما برای تغییر شرایط را تضعیف میکنند. این در حالیست که طی فرایند تکامل شناخت ما برای تعامل فعالانه با جهان طراحی شده است. تأکید بر رنج میتواند دامنهی کنشهای مطلوب را محدود کند. کنشهایی که هدف آنها کاهش رنج و افزایش شادی است، ممکن است به عنوان سطحی یا ناپسند تلقی شوند.
از منظر شناخت گسترشیافته فرهنگ و باورهای جمعی ما بخشی از سیستم شناختی گستردهی ما هستند. فلسفههای طرفدار رنج، رنج را فردی و درونی میبینند و نقش ابزارها، فناوریها، زبان، فرهنگ و ساختارهای اجتماعی گسترده را در ایجاد و کاهش رنج نادیده میگیرند. ستایش رنج میتواند به تداوم باورهای نادرست فرهنگی که رنج را عادیسازی یا ارزشمند جلوه میدهند، منجر شود.
پیامدهای اجتماعی
ترویج گفتمانِ ستایش رنج میتواند بهطور ناخواسته، یا حتی عامدانه، دولتها را از وظیفهی اصلی خود که فراهم آوردن شرایط شکوفایی و زدودن از رنج است، تبرئه کند. با فردیسازی رنج، مسئولیت مقابله با آن به دوش افراد گذاشته میشود و ترویج ایدهی «تله شادکامی» میتواند نقش دولت در ایجاد و تداوم رنج را نادیده گیرد.
به جای ستایش رنج، باید به دنبال درک عمیقتر علل رنج، کاهش رنج غیرضروری، بهبود شرایط زندگی، جستجوی شادی و رفاه، و ایجاد جوامعی عادلانهتر و انسانیتر باشیم.
سخن آخر
نظریههای فلسفی، شرایط کاربست دارند: نظریهی «تلهی شادکامی» برای انسانِ جهانهای توسعهیافته عرضه شده است.
هر چند که واضح است رنج بخشی اجتنابناپذیر در زندگیست و تنوع هیجانی را افزایش میدهد اما در غیاب هیجانهای مثبت هیچ فضیلتی در آن نهفته نیست.
هادی صمدی
@evophilosophy