Lost Lake


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


Lily, the far away galaxies King. 🌙

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


Forward from: | نیلی |


برنامه دارم دیگه برای چیزی جلو جلو ذوق نکنم. اینطوری وقتی شرایط بد پیش میره، همراهش یه تیکه از روح لیلی کوچولوی دل من نمی‌میره.




الان فهمیدم دو تا چهره مختلف دارم اینجور جاها.
هر وقت با شازده کوچولوئم با آرامش و صبورم. هر وقت اون نیست بی‌صبر و اخمالوئم و الان در این لحظه تمایل دارم همه رو بِدَرَم. به معنای واقعی کلمه!


شما هر زمان احتیاج به انگیزه مضاعف برای مهاجرت داشتید، سری به اداره‌های مملکت بزنید.


این تیکه آهنگ که جدیداً ترند شده رو نمی‌تونم گوش کنم. چنان حس غم سنگین و بزرگی داره که هر دفعه بهش رسیدم، میوتش کردم.
حس می‌کنم اگر تسلیم شم و گوشش کنم، یا قلبم وایمیسته یا خودم وایمیستونمش!


من آدم تلفنی حرف زدن نیستم. اصلاً و ابداً.
واقعاً برام مثل شکنجه می‌مونه.
بعد از مدت‌ها یاد گرفتم وقتی با شازده کوچولو تلفنی حرف می‌زنم برای اینکه ذهنم جای دیگه‌ای نره و بتونم حرفاشو گوش کنم، بافتنی ببافم!
اینطوری هم شنونده به جایی هستم، هم صاحب هدبند می‌شم.


- آدمای نرمال بعد از یک کارگاه:
ادامه زندگی عادی قبلی

- من بعد از یک کارگاه:
- مرور نوشته‌ها، ناراحتی برای اینکه کارگاه‌ها تموم شد، دلتنگی برای درس خوندن، غصه برای اینکه مملکت امکان ادامه تحصیل رو نداره، مرور عکس‌هایی که از اسلایدها گرفته‌م، احساس انگیزه برای پیشرفت، به صورت استاکر وار تعقیب استاد جدیدی که در کارگاه کشف کرده در سوشال مدیا جهت یادگیری بیشتر از او


دلم میخواست می‌شد به آقای پدر نشون بدم بگم ببین بابا چقد بزرگ‌شدم، چقد مدلی شدم که دوست داشتی.
بابا ببین این مرد باعث شده شخصیتم اونی بشه که دوس داشتی.
بابا ببین بزرگ شدم میرم سرِ کار
ببین یاد گرفتم حقمو لقمه نکنم، بذارم دهن ظالم.


یه وقتایی متعجب میشم یه نفر چطور میتونه این حجم از علم و دانش و تجربه خفن رو توی مغزش جابجا کنه.
سر سخنرانی داشتم فکر می‌کردم مغز استادمو باید توی شرایط آزمایشگاهی نگه دارن برای آیندگان


توی جلسه سرود نظام گذاشتن و همه به جز دو سه نفرمون به نشانه احترام بلند شدن وایسادن.
خاک کف کفش بچه‌های دهه هشتاد تو سر تک به تک‌شون.






دارم فراموش میکنم از چیزای کوچیک لذت ببرم. داره یادم میره از بارون، ابر، صدای پرنده‌ها، غذای خوشمزه لذت ببرم.
داره یادم میره برای خودم چیزای کوچولو خوشگل بخرم که دلم خوشحال بشه.
دارم آدم بزرگ خاکستری می‌شم.


چه هوای قشنگی اسماعیل...
حیف دلامون غصه داره.


خیلی دلم میخواد یه دکمه ریسِت زندگی داشتم. فقط یه بار همه چی از اول شروع بشه.
اصلا چرا نسخه تریال نداره لعنتی؟


یه متن خوبی خوندم. چیزی که این مرد مدت‌هاست داره سعی میکنه بهم یاد بده.
"اینکه اجازه بدم دیگران ازم ناراحت بشن، یه مهارته".


گاهی فکر می‌‌کنم این تروماهایی که برای نسل‌های بعدی به جا میذاریم چقدر سنگینه.


دلم پر شده از درد خودمون و بچه‌های جوونی که کار می‌کنن اما آرزو دارن یه گوشی خوب دستشون باشه.
یه دختر هست اوایل بیست سالگی‌شه. تمام صبح و عصراش داره کار می‌کنه. اینقدر ناز و کوچولو و نامناسب برای دنیای بی‌رحم الان هست که واقعاً دردم میاد. همش نگرانه که صاحب کارش قراره بیرونش کنه چون مثل بقیه دندونای تیز نداره و زرنگ نیست.
ته ته آرزوش اینه که آیفون ۱۳ داشته باشه...
لعنت به این غارتگرای وطن..


وقتایی که سرما میخورم دلم برای شازده کوچولو می‌سوزه. تبدیل میشم به یه بچه افسرده نق نقو که همش گریه می‌کنه و اون با نهایت صبوری ازم مراقبت می‌کنه.
عادت ندارم بهش. هیچ‌وقت کسی از من مراقبت نکرده و خیلی احساس خجالت و شرم میکنم که اونو اذیت می‌کنم.

20 last posts shown.