🦋 #یه_حرف_شنیدنی
...همه عزم زیارت کردند اما زهرا جانی در بدن نداشت.
باز هم قرص ریز قرمز خوابآور بود که او را لحظهای از
اتفاقات اطرافش جدا کرد. 😕
قرص خورد و خوابید.
فردا بعدازظهر بود که پیکر شهدا رسید به مشهد.✈️
خانواده شهدای دیگر هم بودند.
به خاطر ازدحام جمعیت از دور تابوتها را میدیدند.
هر کسی با خودش و شهیدش درد و دل میکرد. 😢
چشم زهرا که به تابوت وحید افتاد بغضش شسکت.
- آقا وحید تو زیر قولت نزدی.
یادته بهم گفتی وقتی برگشتی سنگم از آسمون بباره میبرمت مشهد؟
حالا آوردیم مشهد😭
ولی... ولی من فکر نمیکردم اینجوری بیام.
کلی قول و قرار با هم گذاشتیم.
قرار بود عکس دوتایی بگیریم.
عکس حلقههامون و گنبد طلای امام رضا.💍
کجا رفتی آقا وحید. منو تنها گذاشتی...
آنها هم مانند خیلی از تازه عروس و دامادها
برای تشکر آمدند به پابوس امام رضا علیه السلام
با این تفاوت که داماد بدنی اربا اربا و گلگون داشت
و عروس لباس سیاه و چشم بارانی.😔
چند ساعت بعد رفتند وسایلشان را بردارند که برگردند تهران.
در راهروی هتل همسر شهید شهروز مظفرینیا را دید.
- شما همسر آقا وحیدی؟
زهرا بیرمق جواب داد:
- بله
- اون شبی که آقا شهروز زنگ زد به آقا وحید منم اونجا بود.
شنیدم که بهش گفت خود حاجی میخواد که آقا وحید
اون سفر رو همراهشون بره.
خوش به حالشون که سردار دستشون رو گرفت و برد پیش امام حسین(ع).
📘بخشی از کتاب «قاسم حاج قاسم» زندگی نامه داستانی شهید وحید زمانی نیا
🧕کانال #دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊 ━┓
@dokhtar_razavi┗━ 💖 ━┛