مرد گرگنما:
بازنمایی خشونت خانگی و چرخه تسلط
✍🏼طاهره جورکش
فیلم “مرد گرگنما” به کارگردانی لی ونل، در کنار آثار اخیر ژانر وحشت، بهویژه با توجه به فیلم قبلی او “مرد نامرئی” (که یکی از مهمترین آثار در زمینه خشونت پنهان خانگی است)، از منظر فمینیستی قابل توجه است. در فیلم قبلی، کارگردان از طریق نامرئی کردن مرد سعی در نمایش پنهان بودن خشونت خانگی داشت و اینبار از تبدیل مرد به گرگینه، به نوعی دیگر از این خشونت پرداخته است. او با استفاده از ابعاد مختلفی همچون بازنمایی جنسیتها، روابط قدرت و دینامیکهای خانوادگی، این نوع خشونت را برجسته کرده است.
تاکنون فیلمهای بسیاری در زمینه مرد گرگنما یا گرگینه ساخته شده است. این تبدیل شدن به دیگری معمولاً با ویژگیهایی مانند قدرت بیپایان، خشونت سیستماتیک و کنترل همراه است. این ویژگیها میتوانند نمادهایی از سلطه و تسلط مردانه باشند. در فیلمها و داستانهایی مانند “مردان گرگنما”، غالباً تصویر مردی که به گرگ تبدیل میشود به عنوان موجودی خطرناک و غالب به نمایش درمیآید که میتواند کنترل یا تسلط بر دیگران، بهویژه زنان، را نشان دهد. در نسخههای متعدد “شنل قرمزی” به عنوان یکی از افسانههای مشهور و دو فیلم معروف دیگر به نام “کمپانی گرگها” (۱۹۸۴)، یک اثر ترسناک گوتیک، و “شنل قرمزی” (۲۰۱۱)، که هر دو باز تعریفی متفاوت و قابل تاملی از داستان شنل قرمزی هستند، دختران به نوعی تحت سلطهی گرگها (بخوانید مردان) قرار میگیرند. در این فیلمها مواجهه دختران با گرگها یا گرگینهها بهطور معمول نماد خطرات و تهدیدهای بلوغ، فریب خوردن و تحت تسلط قرار گرفتن دختران جوان توسط مردان است. زنانی که با آغاز بلوغ و قائدگی (به تن کردن شنل قرمز) باید در مقابل تهدیدات، خطرات و قدرتنمایی و سرکوبگری مردان و مردسالاری مقاومت و ایستادگی کنند، دست به انتخاب بزنند، مهارت فریب نخوردن را فرا گیرند، خود را کشف کنند و تعاملات میان جنسیتها را به چالش بکشند. زیرا مردان گرگنما دائماً در تلاشاند تا بر زنان مسلط شوند و یا آنها را به عنوان موجوداتی ضعیف و نیازمند به محافظت در نظر گیرند. در فیلم “گرگنمای آمریکایی در لندن” (۱۹۸۱)، مرد گرگینه به دنبال قربانی کردن افراد بیگناه است، از جمله زنان. و خشونت او میتواند نماد سلطه یا تسلط نهایی بر قربانیان خود باشد. در “زوزه” (۱۹۸۱)، این زنان هستند که به عنوان قربانیان این موجودات وحشی و مردان گرگینه، بهشدت آسیب میبینند. در “گرگینه” (۲۰۱۳) هم زن و هم خانوادهاش قربانی مرد قاتلی در ظاهر گرگینه میشوند. در “مرد گرگنما” (۲۰۱۰) هم زن توسط شوهر گرگینهاش به قتل میرسد و قربانی این توحش میشود.
در برخی فیلمها، خشونت از مردان به زنان منتقل میشود و گسست این چرخه از طریق عاملیت زنان رخ میدهد.
شخصیتهای زن همچون سلین در “دنیای مردگان” (۲۰۰۳)، گوئن در “مرد گرگنما” (۲۰۱۰) و شارلوت در “مرد گرگنما” (۲۰۲۵) برای حفظ جان خود و دیگران، گرگینههایی که زمانی به آنها علاقهمند بودند را نابود میکنند. در بسیاری از فیلمهایی با این مضمون، زنان به دام گرگینه، خونآشام و هیولاهایی همچون گوژپشت نوتردام در نسخههای متعدد “دیو و دلبر” میافتند و زنان همانند بِل، اسیر، قربانی و حتی عاشق میشوند که سعی در رام کردن، تغییر و تحول، بهبود و حتی درک آن مرد دارند (سندرم استکهلم). کاری بیهوده و عبث که فارغ از افسانهها و روایتهای خیالی، به واقع زنان را دچار فرسایش، فروپاشی و استیصال میکند که بیشترین آسیب را تجربه میکنند.
این بار فیلم ساز با مهارت ویژهای از طریق خلق نسخهای جدید از “مرد گرگنما”، به کشف لایههای پنهان مفاهیمی چون خشونت خانگی و دینامیکهای خانوادگی میپردازد.
یکی از نکات برجسته فیلم، چرخه خشونتی است که از پدران به پسران منتقل میشود. لورانس در فیلم “مرد گرگنما” (۲۰۱۰) و بلیک در “مرد گرگنما” (۲۰۲۵) که خود قربانی خشونت پدرانشان بودهاند، در نهایت نمیتوانند از تبدیل شدن به همان الگوی آزارگر اجتناب کنند. “مرد گرگنما” (۲۰۲۵) بهطور ظریفتری به این مفهوم میپردازد که چگونه خشونت بازتولید و تسلط مردانه بهطور مداوم از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود که بهطور غیرمستقیم بازتابدهنده ساختارهای اجتماعی است که در آن زنان اغلب نادیده گرفته میشوند.
بلیک که از پدر خود خشونت دیده، با دخترش، جینجر، دچار مشکلات مشابه میشود. او سعی دارد با دخترش رفتار بهتری داشته باشد، اما در موقعیتهای مختلف رفتاری تند از خود بروز میدهد. مثلاً در سکانس خیابانی که در آن با دخترش بهطور ناخودآگاه بدرفتاری میکند، تصویری از تضاد درونی او به نمایش گذاشته میشود. او میخواهد پدر بهتری باشد، اما تحت تأثیر خشونتی که از گذشته به او تحمیل شده، آن را تکرار میکند.
#زنان
#فیلم
#فیلم_فمینیستی
#سینمای_زنان
@femofilm