آسمان ابریست
از آفاق چشمانم بپرس
ابر بارانیست
از اشک چو بارانم بپرس
تختهی دل در کف امواج غم
خواهد شکست
نکته را از سینه سرشار طوفانم بپرس
نبودی و نشنیدی
دلم به گریه نشسته
میان خاطره هایت
چه کردهای که پس از تو
به هر کجا که تو بودی
غمی نشسته به جایت
کجای این شب هجران
کجای این همه راهی
که از دریچه چشمت
نمیرسم به نگاهی
در همه لوح ضمیرم
هیچ نقشی جز تو نیست
آنچه را میگویم از آیینه ی جانم بپرس
آتش عشقت به خاکستر بدل کرد آخرم
گر نداری باور از دنیای ویرانم بپرس
بگو که از غم عشقت چگونه جان برهانم چگونه این همه غم را
به هر طرف بکشانم
نه پای رفتن از اینجا
نه طاقتی که بمانم
چگونه دست دلم را
به دست تو برسانم
#حسین_منزوی
#غلامرضا_طریقی
#persian
از آفاق چشمانم بپرس
ابر بارانیست
از اشک چو بارانم بپرس
تختهی دل در کف امواج غم
خواهد شکست
نکته را از سینه سرشار طوفانم بپرس
نبودی و نشنیدی
دلم به گریه نشسته
میان خاطره هایت
چه کردهای که پس از تو
به هر کجا که تو بودی
غمی نشسته به جایت
کجای این شب هجران
کجای این همه راهی
که از دریچه چشمت
نمیرسم به نگاهی
در همه لوح ضمیرم
هیچ نقشی جز تو نیست
آنچه را میگویم از آیینه ی جانم بپرس
آتش عشقت به خاکستر بدل کرد آخرم
گر نداری باور از دنیای ویرانم بپرس
بگو که از غم عشقت چگونه جان برهانم چگونه این همه غم را
به هر طرف بکشانم
نه پای رفتن از اینجا
نه طاقتی که بمانم
چگونه دست دلم را
به دست تو برسانم
#حسین_منزوی
#غلامرضا_طریقی
#persian