#اتفاقات_واقعی
یکی از فامیل های نزدیک مون با دوست پسرش میره شمال، شب که میشه دوتایی تصمیم میگیرن با موتور برن کوه... ساعت یک شب... وقتی که میخوان برگردن یک پیرمردی صداشون میزنه که خانم و اقا میشه لطفا من و سوار کنید پسر میگ سوارش کنیم دختر میگ نه بابا الا یچی میشه تقصیر ما میفته و میرن.. وسط راه پیرمرده میزنه پشت دختر و میگ خانم من همینجا پیاده میشم... دوتاشون هول میکنن و محکم میخورن ب کوه، صبح بیدار میشن میبینن هم دستشون هم پاهاشون شکسته 🤣🤣🤣
یکی از فامیل های نزدیک مون با دوست پسرش میره شمال، شب که میشه دوتایی تصمیم میگیرن با موتور برن کوه... ساعت یک شب... وقتی که میخوان برگردن یک پیرمردی صداشون میزنه که خانم و اقا میشه لطفا من و سوار کنید پسر میگ سوارش کنیم دختر میگ نه بابا الا یچی میشه تقصیر ما میفته و میرن.. وسط راه پیرمرده میزنه پشت دختر و میگ خانم من همینجا پیاده میشم... دوتاشون هول میکنن و محکم میخورن ب کوه، صبح بیدار میشن میبینن هم دستشون هم پاهاشون شکسته 🤣🤣🤣