م. دستمو گذاشتم رو کوسش و چوچولشو سفت می مالیدم، مامان یه دستشو انداخت دور گردنم و سرمو کشید جلو و لباشو چسبوند رو لبام. تو دهنم ناله میکرد و به خودش می پیچید. کمی بعد مامان لباشو جدا کرد و گفت محسن، نزدیکم عزیزم، کیرتو بکن تو کوسم که دارم اتیش می گیرم. مامان همونطور که رو به من ایستاده بود پاهاشو باز کرد ، دستاشو به دیوار گرفت و به عقب خم شد، از جلو کیرمو فرستادم تو کوسش ، پهلوهاشو گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن. مامان گفت محسن تندتر بکن، داره میاد مامان جان، تندتر بکن. آره ، آره ، اره . بعد از چندتا تلنبه ی محکم، تموم بدن مامان شروع کرد به لرزیدن و تقریبا داشت جیغ می کشید. خوددشو عقب کشید و کیرم بیرون اومد، بعد به دیوار تکیه داد و نشست و چشماشو بست. وقتی کمی اروم شد، چشماشو باز کرد و بهم لبخند زد. کیرمو گرفت و منو جلو کشید و شروع کرد به ساک زدن. داشت واسم سنگ تموم میذاشت و کیرمو تا جایی که میتونست تو دهنش میبرد. کمی بعد بهش گفتم داره میاد، مامان کیرمو از دهنش بیرون کشید و با دست شروع کرد به مالیدن، کمی بعد ابم با فشار رو پستونهای سفید و درشتش پاشید. کمکش کردم بلند شه و با عشق و با لذت همدیگه رو شستیم و اومدیم بیرون. از اون روز به اتاق مامان منتقل شدم و غیر از مواقعی که کسی خونمون بود، هر شب کنار هم میخوابیم و دیگه از هم خجالت نمی کشیم.
نوشته: خاقان
نوشته: خاقان