آرامش (چهلسالگي)...


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


🌿بفرمایید چن جرعه آرامش !
کانالی برای رسیدن به خودمون
جایی برای شنیدن حرف دل،
عاشقانه هایی که بر دل آویزونن
کپی با ذکر منبع، نوش جان
@ghasemhalajian
@safar_chehelsalegi : کانال سفرنامه های من
https://instagram.com/ghasem_hallajian?igshid=YmMyMTA

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


🪴 پیامک صبح شمبه (۴۱۸)

در مذهب و آیینت اگر بوسه حرام است
اشکال ندارد؛ گنه از بنده؛ لب از تو

الهام حق مراد خان 💎
.......................................... ......
دعا کنیم به اون گوشه تاریک قلبمون که ترس ؛ وحشت و نا امیدی تسخیرش کرده ؛نور امید بباره و تموم تار و پودشو روشن کنه..🙏

ارادتمند: حلاجیان💎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌@chehel_salegi


🪻شبی که روی ماه را بوسیدم !

خانواده همسر برادرش به منزلشان آمده بودند. می گفت: چون برادر بزرگتر بود دیرتر ازدواج کرده بود و برای رسیدگی به امور برادران و خواهرانش ناچار بود کار کند. شبی که اقوام تازه برادرش به منزل آنها آمده بودند، وی برای خرید یک شانه تخم مرغ راهی شده بود.تنها دارایي منزلشان ده تومان پول بود و یک راست به مغازه بقال محله که مردی مذهبی بود رفته و وقتی پول یک شانه تخم مرغ را داده بود مرد گفته بود: این نرخ روز است نه این وقت شب و در این ساعت از شب نرخش پانزده تومان است.
این دوست می گفت: تخم مرغ را زمین گذاشتم و برگشتم به طرف خانه.
می گفت در مسیر به این فکر می کردم که مردی با این خداپرستی که همیشه صف اول نماز مسجدمان است چرا اين چنين كرد؟
@chehel_salegi
ناگهان به درب مغازه قهوه خانه محله رسیدم که شخصی لاابالی و بی خیال در ظاهر بود. به سراغش رفتم و گفتم برادر به اندازه ده تومان به من تخم مرغ بده.
مرد گفت: نیمرو می خوای یا آب پز؟
گفتم: نه برادر برای ما مهمان آمده و تمام دارایی ما همین ده تومان است. اگر می شود می برم خانه خودمان درست می کنیم. با شنیدن این حرف مرد برخاست سه دست دیزی و تمام مخلفاتش به همراه یک شانه تخم مرغ به اضافه ده نان برشته داد دست من و گفت: خیر پیش.
متعجب گفتم: برادر! من پول ندارم.
مرد برفراشته گفت: کی از تو پول خواست؟ مهمان حبیب خداست و تو هم همسایه ما برو به سلامت.
روزها و سالها گذشت و او یک ریال بابت آن شب از من نگرفت. کرامت و انسانیت او همواره مرا شرمسار خود کرد💎
#قضاوت

کانالی برای دوستداران سفر 💎
@safar_chehelsalegi


🪻اول من به تو گفتم که « برکت دل » منی!

امروز تولد دوستم بود .بهش زنگ زدم تبریک بگم. برام تعریف کرد.گفت عشقم روی هدیه اش نوشته بوده : برای "برکتِ دلم"
من یه لحظه قفل کردم .اصلا اول نشد هضمش کنم.گفتم فکر کنم تو قبل از باز کردن هدیه ت اول یه بار مُردی!!❤️
@chehel_salegi
گفت آره صدبار... چون خودش نبوده و پستچی هدیه رو آورده اداره....همین کلمه رو که دیدم فهمیدم از سمت او هست....کسی اصلا بلد نیست اینجوری حرف بزنه.
باور میکنی حتی ازش نپرسیدم هدیه ش چی بوده؟ اصلا اون کلمه آدم و به تنهایی لال میکنه💎


🪻من الان توی قاب گذشته ام نیستم !

علیرضا حیدری ( قهرمان کشتی جهان و معدنکار فعلی مقیم ایران و هلند ) : یه دونه عکس از ۱۵ سال کار حرفه ای ورزشی من در اتاقم نیست . چون تموم شده برام. من دارم برای آینده ام تلاش میکنم . چرا باید در گذشته باشم ؟ اتفاقات خوب من در آینده ام هست نه در پشت سرم ! قرار نیست من با خاطراتم زندگی کنم که ! وقتی تو در گذشته ات هستی ؛ تموم شدی قطعا !
مولانا رو ببینیم : همش در حال هست ! گذشته که تموم شده .... آینده هم که هنوز نیومده و دروغه ! تضمینی نیست که فردا باشیم ! پس فقط الان رو باید بچسبیم !

فایل صوتی مصاحبه ی عالی و الهام بخش ایشون با علی ضیاء 👇
https://t.me/safar_chehelsalegi/40253


🪻زندگی بدون سانسور ؛ تجربه عاشقی ِ نزیسته حوالی شصت سالگی ! (۴)

قبل از دیدن فیلم تعاریف زیادی از آن شنیده بودم و مشتاق دیدنش بودم.
#کیک_محبوب_من روایت #تنهایی است. با تمرکز بر #تنهایی_زن. زنان سالخورده یا حتی زنانی که در سنین میانسالی بیوه می‌شوند.
فیلم از این جهت که بالاخره در سینمای ایران به این موضوع پرداخته می‌شود حائز اهمیت است و اینکه باز هم خود خانم‌ها اقدام به گفتن رنج‌هایشان کرده‌اند.
متاسفانه پیش از این کار درخوری از بزرگان #سینمای_ایران در این باب ندیده‌ایم. حداقل من سراغ ندارم.
یعنی نه تنها در بستر اجتماع عامه بلکه در قشر روشنفکر هم کسی بخودش زحمت نداده بود از رنج زنان سالخورده و تنها بگوید. آنهم موضوعی که این اندازه همه‌گیر است.
به هر طرف سرمان را بچرخانیم زنانی را می‌بینیم که با فوت همسر و رفتن بچه‌ها و یا حتی با وجود بچه‌ها دوران وحشتناک تنهایی را می‌گذرانند.
همیشه اینکه مردی بعد فوت همسرش بلافاصله ازدواج کند، بسیار طبیعی قلمداد شده. اما در مورد زنان، هرگز. زشت‌ترین تهمت‌ها نثار زنان می‌شده اگر از نیازهای عاطفی و جسمی خود سخن بگویند. از این رو این تابو شکنی در فیلم قابل تمجید است.
@chehel_salegi
تابو شکنی قشنگ دیگر فیلم نزدیک شدن به زندگی واقعی است. برای اولین بار زن در خانه حجاب ندارد و واقعا زن است. شراب سرو می‌کند و می‌رقصد. با روسری و شال نمی‌خوابد و به سر روی مردش دست می‌کشد. و حتی جسارت این را دارد که برای رابطه پیش قدم شود.
دیالوگ‌ها اینقدر عادی‌ست که شگفت‌زده می‌شویم. ...بازی قهرمان زن داستان جذاب است. با تمام زنانگی‌های لازم. بنظرم اگر نویسنده و کارگردان تمرکزش را روی عمیق‌تر کردن همین تنهایی و نیازهای چند جانبه زن و شخصیت پردازی او می‌کرد از این هم موفق‌تر بود. پرداختن به حصاری‌های زشت مذهبی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی که در جامعه ایران برای زنان چندین برابر مردان است خوب است. اما فرصت یک فیلم سینمایی برای همه آنان کافی نیست.
کارگردان به همه این جوانب به قدر یک سکانس پرداخته و عبور کرده. به بحث حجاب اجباری، دخالت نابجای حکومت در زندگی خصوصی مردم، بی‌فرهنگی و قشری بودن جامعه فقط اشاره سطحی شده. و این می‌تواند فیلم را یک فیلم سطحی و ناپخته معرفی کند. جمله "منم تازه فهمیدم" زن را که چند بار تکرار می‌شود، دوست داشتم. اشاره به اینکه زنان ایران مدت کوتاهیست به بازسازی اندیشه و هویت خویش پرداخته‌اند. شاید حدود سه دهه. و همین فیلم و محتوای آن نشان‌دهنده حرکت موثر رو به جلو و پیشتاز خود خانم‌هاست. که عرصه ادبیات بیشتر دیده می‌شود. پایان بندی بی‌دلیل کشدار شده که این از شدت ضربه آخر که منتظرش هستیم می‌کاهد. اما بخوبی نشان می‌دهد تا وقتی کاستی‌های فرهنگی بطور زیربنایی حل نشوند، مسئله بغرنج هویت و آزادی زنان حل نخواهد شد. و زن با درد و اندوه غیرقابل بیان، مجبور به خاک کردن آرزوهای خود به دست خود می‌شود.

سهیلا کاویانی💎
استوری های طنز در صفحه خودم در اینستا👇
https://instagram.com/ghasem_hallajian?igshid=YmMyMTA2M2Y=


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🪻من عاشقتم دخترم !

نوشته بود: قبل از اختراعِ داروها، مردم هرچیزی رو که احساسِ خوبی در اونا ایجاد می‌کرد، "درمان/ شفا" می‌نامیدن: از دریا، آسمان و غروبِ خورشید.. تا باران و ملاقات با یک عزیز و شنیدن صداش !
@chehel_salegi

هیچ وقت فکر نمی‌کردم ابراز احساسات خانواده‌ها روی کودکایی با این سن اینقدر تاثیر بذاره که به گریه بیوفتن ! 💎

اهالی سفر و گردشگری اینجان 👇
@safar_chehelsalegi


🪻مشکلات زندگی ؛ گاهی تکرار میشن .... این خوبه ؟ طبیعیه؟

میگوید:چند سال پیش دچار افسردگی شدم و با مطالعه، ورزش، دنبال کردن کارهای مورد علاقه و خودشناسی توانستم از شب تاریک روح خارج بشوم‌‌. در آن زمان برای اینکه حالم خوب بشود تقریبا هر کاری کردم و مدتی هم خوب شدم اما اکنون مدتی است که حس میکنم دوباره اندوه در پی من آمده است! نگرانم دوباره همان بحران معنا و افسردگی را تجربه کنم! من و امثال من که دوران‌ هبوط را گذراندیم و بهتر شدیم و اکنون که دوباره در آستانه هبوط هستیم چه باید بکنیم!؟ چرا مدام این اتفاق تکرار میشود!؟ چه کنیم که در این چرخه گرفتار نشویم!؟
@chehel_salegi
میگویم:تاریخ زندگی انسان بصورت خطی نیست. یعنی اینطور نیست که چیزی را تجربه کنیم و سپس از آن عبور کنیم و دیگر هرگز با آن مواجه نشویم!
بلکه تاریخ سفر زندگی آدمی بصورت دَوَرانی و دایره‌وار به سمت عمق است. همچون گردبادی که به دور خود میچرخد و به سمت بالا حرکت میکند.پس احتمال تجربه آنچه قبلا تجربه کردیم بالاست اما به نحوی دیگر و در افقی دیگر و برای عمقی بیشتر.
شما که قبلا آن را تجربه کردید پس واهمه نداشته باشید، چرا که شما دیگر آن انسان قبلی نیستید بلکه قوی‌تر شدید پس از این ملاقات دوباره نیز عبور خواهید کرد.بنابراین بارها سقوط و صعود رخ خواهند داد و این چرخه به سمت عمیق‌تر شدن ادامه خواهد داشت.

دکتر منوچهر خادمی 💎
صفحه خودم در اینستا👇
https://instagram.com/ghasem_hallajian?igshid=YmMyMTA2M2Y=


🪻دمنوش متفاوت«علی ضیاء» با محمدحسن شهسواری !
‌‌‎
اسکار هم بگیری؛ یکشب خوشحالی و تمام ! رسیدن به خرسندی و رضایت ؛ مسیرش چیز دیگه ست

هستی حاصل آه ِ اندوه و دلتنگی خداس.

بچه هام توی خونه پول توجیبی ندارن . کار میکنن در خونه و پول میگیرن( بچه ها شجاع شدن با این برنامه ).توی خونه ما هر کسی در هر زمانی که دوست داره ؛ غذا میخوره

بهترین کتابم در مورد مقاومت در آبادان و خرمشهر هست در شیش جلد که حاصل دهسال کار منه که مجوز نمیدن ! میگن خیلی ملی گرایانه ست... این اثر رو کسی نمیتونه از من بگیره.
جنگ آینده شاید مبارزه انسان ها با هوش مصنوعی هست و احتمال داره طبیعت مارو از بین ببره ‌.
دوس دارم با تولستوی چایی بخورم و بپرسم با چه لطافتی ؛ آنا کارینا رو نوشتی که من همه چی رو بتونم دوس داشته باشم ؟💎

کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌@safar_chehelsalegi


‏هرگز منشین متر بزن خوبى خود را
اندازه‌ی خوبى به ندانستن آن است ...

‌.................................................
اگه تمایل به کمک و عضویت در گروه واتساپی خیریه ای رو دارین که ۱۸ خانواده رو تحت پوشش داره ، لطفا پیامک بدین👇: @ghasemhalajian🙏


🪻عزتی که توی "هیچ" هست رو با "کم" معامله نمیکنم!

امروز یه جوابی شنیدم که لال شدم! بهش گفتم چرا مصاحبه قبول شدی ولی سرکار نرفتی؟ می‌دونم حقوقش کمه اما از هیچی بهتره، فعلا موقتی برو تا بعدا شغل مناسبی پیدا کنی.
@chehel_salegi
یه نگاهی بهم کرد و بعد از چند ثانیه سکوت گفت: عزتی که توی "هیچ" هست رو با "کم" معامله نمیکنم.

اول هنگ کردم بعد دیدم واقعا درست میگه. گاهی اوقات "هیچ" از "کم" بهتره. هنوز جمله قبلی رو هضم نکرده بودم که توضیح داد:"کم" مثل اعتیاده. آلوده ات میکنه. ترسو میشی. به کم وابسته میشی. بعد از یه مدت به هر خفتی تن میدی تا همین مبلغ رو ازت نگیرن. بال پریدنت رو میچینه....

نویسنده :؟ 💎
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌@safar_chehelsalegi


🪻زندگی بدون سانسور ؛ تجربه عاشقی ِ نزیسته حوالی شصت سالگی ! (۲)

کیک محبوب من: غم‌نامه‌ی نسلی که انقلاب کرد.
اول روشن کنم که فیلم را دوست دارم، فیلم جمع‌وجور و خوبی‌ست که داستانش را بدون سکته روایت می‌کند. نقطه‌ی قوت فیلم بازی‌های درخشان لیلی فرهادپور و اسماعیل محرابی بود و فیلم روی شاخ این دو‌نفر می‌چرخد. علاوه بر بازی‌ها، شهامت لیلی فرهادپور ستودنی‌ست؛ هم برای کشف حجاب و هم این‌که در روزگار بوتاکس و لیپوساکشن خودش را با تمام کاستی‌ها دربرابر دوربین قرار می‌دهد تا ما بتوانیم شاهد نقش بستن شخصیتی باشیم که در دنیای واقعی زیاد می‌بینیم ولی کم‌تر هنرپیشه‌ای شبیه آنهاست.
فیلم روایت تنهایی مهین بانو یک زن هفتاد‌ساله ست که فرزندانش مهاجرت کرده‌اند و تنها تفریحش تماشای فیلم‌های رومانتیک قبل از خواب است- هرچند او خواب درستی هم ندارد. مهین انقدر آشناست که شاید حتی مادر خود ما باشد. ماجرا از نقطه‌ای آغاز می‌شود که قهرمان ما بعد از یک میهمانی زنانه، تصمیم می‌گیرد برای تنهایی‌اش کاری بکند و سفر اودیسه‌وارش را برای یافتن عشق در پیرانه‌سری آغاز می‌کند‌. او که به ندرت از خانه دور می‌شود در جستجوی ایام خوش قدیم با تاکسی تا هتل هایت می‌رود، آن‌جا با گشت ارشاد درگیر می‌شود و کم‌کم شهامت گم‌شده را باز می‌یابد. سرانجام معشوق را نشان می‌کند و با صبوری و سماجت به فرامرزش می‌رسد. هرچند عمر این مغازله دیری نمی‌پاید. گویی برای عاشقی هم دیگر دیر شده و همیشه چقدر زود دیر می‌شود‌.
@chehel_salegi
کیک محبوب من، حدیث نفس نسلی غم‌زده و پشیمان است؛ نسل پدران و مادران خودم. نسلی که قدرت خودش را در نیافت، نقش خود را نپذیرفت، کنش گری‌هایش در‌حد نق زدن در تاکسی برای مینی‌ژوپ و خواننده‌های زمان شاه باقی ماند و وقتی دخترکان را به داخل ون پرتاب کردند تنها توصیه‌اش برای ما این بود که مراعات کنیم تا گربه شاخمان نزند.
مهین و فرامرز آدم‌های نازنینی هستند اما شور و شهامت زندگی کردن را گم کرده‌اند. مهین بی‌خواب است اما برای حل مشکلش کاری نمی‌کند، او می‌توانست به استخر رفتن ادامه دهد، چیزی که هیکل او را به هم زده یائسگی نیست بلکه یاس فلسفی اوست که از فقدان امید و معنا نشات می‌گیرد. شاید اگر به‌جای تماشای سریال‌های آبدوخیاری ترکی، کمی مطالعه می‌کرد انقدر تهی نمی‌شد که حتی دخترانش هم حوصله‌ی صحبت با او را نداشته باشند.

فرامرز هم وضع بهتری ندارد. به جبهه رفته بدون این‌که به جنگ اعتقاد داشته باشد، اهل شراب بوده اما با زنی ازدواج کرده که مادرش انتخاب کرده و مدتی نمازخوان شده‌. فرامرز دیگر ساز نمی‌زند چون "کسی" نیست که برایش ساز بزند. همان‌طور که مهین لباس‌های قشنگش را باید برای "کسی" بپوشد‌. این نسل همیشه منتظر یک منجی بوده، زمانی رخ امام را در ماه دیده و امروز منتظر معشوقی اساطیری و فرتوت است که به ضرب ویاگرا او را به اوج برساند. نسلی منفعل و خسته که به فکرش نرسید می‌شود برای دل خودمان ساز بزنیم و برای پوشیدن بهترین لباس‌های‌مان منتظر بهانه نمانیم!
***
از دامان این نسل ما به ایران بعد از انقلاب پرتاب شدیم. جامعه‌ای خشن و بی‌آرمان. والدین ما با چشم‌های ناباور ترس را پذیرفتند‌ و اجازه دادند زن فضول همسایه‌ی بالایی تا خصوصی‌ترین جای زنگی‌شان سرک بکشد. لامپ‌های روشن باغچه یکی یکی سوخت و خاموش شد و این نسل در تاریکی آرزوها و آرمان‌ها را چال کردند.‌ سوختند و ساختند.
ما فرزندان مهین و فرامرزیم، متولدین دهه‌های پنجاه و شصت. اما دختران مهین بانو و بسیاری از ما زندگی دیگری را انتخاب کردیم حتی اگر شده در جستجوی اندکی آزادی و آرامش تا انتهای دنیا برویم. کاش لااقل ما بهتر زندگی کنیم، بلندتر بخندیم و کم‌تر بترسیم.

کاش برای نوشیدن شراب با یار و عشق‌ورزیدن به اندازه‌ی مادران‌مان منتظر نمانیم. کاش مهین بانو هم گذشته را در باغچه چال کند، از فردا لباس‌های قشنگش را بپوشد و حال که مرگ‌ از رگ‌گردن نزدیک‌تر است هر لحظه را به تمامی زندگی کند. دوربین ما را با نمایی از پشت سر با تنهایی مهین‌ تنها می‌گذارد. دوست دارم دستم را روی شانه‌های او بگذارم و بگویم، "مهین خانوم، برای عاشقی منتظر هیچ‌کس نباش، تو خودت خود عشقی، زندگی کن."

نویسنده :؟ 💎
جایی برای تماشای زیبایی‌های ایران و جهان👇
@safar_chehelsalegi


🪻من اینطوری💎 به چهلسالگی رسیدم !

سلام .‌ وقت تون بخیر !

یکم آبان ؛چهل سالم شد و احساس میکنم خیلیییییییییییییی کارها رو دیر شروع کردم و خیلی عقبم. بقول ی سری افراد افتادیم تو سرازیری زندگی و هنوز به اونجایی که می‌خواستیم نرسیدیم.
واقعا درست میگن چهل سالگی مثل سه بعدازظهره: هم زوده هم دیر !

بخاطر همین امسال تولد گرفتم و مراسم برگزار کردم چندتادوستام و فامیلام رو دعوت کردم .
تا همیشه بخاطرم بمونه و پررنگ باشه تو زندگیم.
اینم کیک تولدم که دوستم زحمتش رو کشیدن
چند ساله کانالتون رو دارم .
و همیشه برام جالب بود مطالب چهل سالگی

سمیرا یزدانی ( عضو کانال @chehel_salegi)💎

صفحه خودم در اینستا👇
https://instagram.com/ghasem_hallajian?igshid=YmMyMTA2M2Y=


🪻زندگی بدون سانسور ؛ تجربه عاشقی ِ نزیسته حوالی شصت سالگی ! (۲)

فیلم کیک محبوب من را دوست نداشتم. غصه‌ناک بود از اول تا آخرش. اما باید می‌دیدمش باید ببینیَش. باید یک بار هم که شده پیری و تنهایی را این‌جور عریان تماشا کرد. از زاویه‌ای که کسی نمی‌بیندَش یا نمی‌خواهد ببیند.

مهین را اما دوست داشتم. او قهرمان فیلم «کیک محبوب من» است. قهرمانی که اصلا شبیه قهرمان‌های دیگر جوان، خوش‌تیپ و زیبا نیست. نه اسلحه به دست می‌گیرد و نه کارهای محیرالعقول می‌کند. یک زن تنهای فراموش‌شده است با هزاران نیاز و آرزو. این فیلم بی‌نهایت واقعی‌ست؛ غم و خستگی مهین، چربی‌های دور شکم و پشتش، پلکهای پف‌کرده و موهای ژولیده‌اش، حتی آشپزخانه و حمامش.

در تمام مدتی که فیلم را می‌دیدم غمگین بودم؛ آن‌ موقع که مهین تصمیم گرفت از قالب یک پیرزن خارج شود بیشتر، حتی وقتی با فرامرز می‌رقصیدند و حرف‌های اروتیک می‌زدند.از سایه‌ی آبی پررنگش که ناشیانه پشت پلک می‌مالید می‌ترسیدم. بیشتر صحنه‌‌ها در عین واقعیت با تراژدی همراه بود. شاید اگر این‌همه واقعی نبود بیشتر دوستش می‌داشتم.

الهه افشار 💎

@Afsharel
@chehel_salegi


🪻زندگی بدون سانسور ؛ تجربه عاشقی ِ نزیسته حوالی شصت سالگی ! (۱)

بیش از هر چیز ،آنچه فیلم " کیک محبوب من " اثر بهتاش صناعی ها و مریم مقدم ،این زوج فیلمساز را در کانون توجه قرار دهد ،چیزیست که می توان نامش را روایت بی سانسور زندگی نامید .این البته خود عین تراژدی در سینمای ماست که نمایش واقعیت زندگی و زندگی واقعی روی پرده به یک ساختار شکنی معنا شود ." کیک محبوب من " بی پرده ،خود زندگی را بر پرده می نشاند .
زندگی واقعی را و واقعیت زندگی را ،آدم های و اقعی و واقعیت آدم ها را وقتی دست فیلم زیر ساطور سانسور نباشد ،نه پرده ی ریا را کنار می زند و صورت و سیرت آدم ها را بی هیچ نقابی قاب می گیرد روایت می کند ،آدم های که نه پشت ادا و اطورهای روشنفکری پنهان شده اند ،نه لحاف لمپنیسیم بر سر کشیده اند و نه شمایل و شوآف اخلاقی دارند .
@chehel_salegi
مهین "لی لی فرهاد پور "  و فرامرز "اسماعیل محرابی "خودِ خودشان هستند ،با تمام ترس ها ،تردیدها ،نقص ها ،تناقض ها ،نیازها ،کمبودها و میل سر کوب شده ،سر خوردگی ها و سر خوشی ها ،دلخوشی ها ،غم و شادی هایشان با تنهایی و رنج هایشان ،با نیاز به عشق و همدم و هم آغوش که انکارش نمی کنند ،حتی از شرم هایشان می گویند ،از بدنی که از فرم افتاده و جذابیتش را از دست داده است ،یکی از مهم ترین سکانس های فیلم که بی شک در حافظه ی سینمایی هر مخاطبی از تماشای این فیلم می ماند ،سکانس رقص دونفره ی مهین و فرامرز است ،رقصی چنین میانه ی میدان ،شاید شیرین ترین تکه " کیک محبوب من " باشد ،اما ردّی تلخ از بغض هم از تماشای آن بر گلو می نشیند ،هم از تماشای شادی های نزیسته ای که در پس غم و تنهایی مهین و فرامرز بر آمده‌ و هم از سانسوری که نگذاشت تا زندگی و عواطف و احساسات واقعی آدم ها بر پرده بنشیند .
@chehel_salegi
سانسور ،پرده ی حیا بر حیات آدمی نمی کشد ،نقاب ریا بر صورت زندگی و آدمی می کشد ،تا واقعیت آن را بپوشاند ،دوربین ها به واسطه ی سانسور ،دور از تصویر واقعیت قرار می گیرند و بدون سانسور زندگی و زیست آدم ها را در نزدیکترین شکل واقعیت روایت می کنند .
دوربین ها ،بدون سانسور پرده دری نمی کنند ،بی پرده به درون آدم ها می روند تا آرزوها و رویاها و حال و امیال واقعی آن ها را به تصویر بکشند .

صائمی💎
اهالی سفر و گردشگری اینجان👇
@safar_chehelsalegi


🪻چرا بعضیا نمیتونن « فقدان » رو تاب بیارن؟

کنار تخت‌خوابی که هر شب روی آن می‌خوابم یک پنجره هست رو به خیابان. از پنجره که بیرون را نگاه می‌کنم، تیر برق شهرداری را می‌بینم و یک چراغ آویزان از آن که شب‌ها روشن می‌شود. زرد است. نور چراغ را می‌گویم. هر شب روی پهلوی راستم می‌خوابم و سرم را روی سمت خنک بالش می‌گذارم و خیال‌پردازی می‌کنم که مثلا یکهو یک عمه‌ی ندیده پیدا می‌کنم که اشراف‌زاده‌ای اسکاتلندی است و حالا مرده و وارث اموالش شده‌ام. یا مثلا قادر به سفر در زمانم و می‌روم قدیم‌و به چند زن باردارِ مشخص چند گالن زعفران می‌خورانم تا سرنوشت تاریخ عوض شود. لای این خیال‌پردازی‌ها هم خیره‌می‌مانم به چراغ شهرداری تا خواب من را ببرد. شب‌های بارانی یا مه‌آلود مخروط روشنی زیرش شکل می‌گیرد. شب‌های مهتابی نورش کمتر می‌شود. شب‌هایی که ماه نیست، می‌شود ملکه‌ی چهارچوب پنجره. اما هفته‌ی پیش زارت لامپش سوخت. تا الان هم هیچ کس از شهرداری نیامده تا عوضش کند. این یک سال گذشته بهش عادت کرده‌بودم. حالا فقدان و جای خالی‌اش روی دلم سنگینی می‌کند. من در برابر احساس فقدان، آدم ضعیفی هستم و نمی‌توانم آن را کنترل کنم. حتی جای خالی یک لامپ دویست وات .
@chehel_salegi
یک دوستی دارم که برعکس من، سرگرمی‌اش فقدان است. مثلا اسمش نادر است. هر وقت کسی می‌آید خانه‌اش و همان‌طور که در حال معاشرت و نوشیدن و الخ هستند، یک عکس از مهمان و فضای مهمانی می‌گیرد. فردا که مهمانش رفت، از همان زاویه یک عکس هم از جای خالی‌اش می‌گیرد. دو عکس مثل هم، یکی با مهمان و دومی در فقدان مهمان. دو تا عکس را کنار هم می‌گذارد توی آلبوم. سال‌هاست که دارد این کار را می‌کند و یک آلبوم کلفت درست کرده و اسمش را گذاشته مجموعه‌ی فقدان. یک مازوخیست به تمام معنی. یک فصل بزرگ از این آلبوم هم مربوط می‌شود به مهشید. دوست دخترش که حالا دو سالی می‌شود که دیگر نیست. از تمام جاهایی که مهشید حضور داشته، یک عکس بدون او هم گرفته است. مهشیدی که با پیژامه‌ی سبز روی کاناپه ولو شده زیر نور آباژور با گیلاس شرابی توی دستش و دارد به چیزی که در کتاب توی دستش دیده، لبخند می‌زند. توی عکس کناری، همان کاناپه است و گیلاس خالی و آباژور و حتی همان کتاب که یک جایی از آن روزی بامزه بوده است. فقط مهشید نیست و به جای آن نور اریب خورشید است که از پنجره تابیده روی کاناپه. فقدان مهشید. خب این چه کاری است مرد؟ بازی با جای خالی؟

امروز همین‌ها را به یک رفیق عزیزتر از جان گفتم. در واقع رفیقم این‌ها را یه یادم آورد. گفت که دیروز یک جدایی را تجربه کرده و در حال کشتی گرفتن با فقدان است. اما این رفیقم مثل نادر نیست. برعکس، تمام نشانه‌های حضور را پاک می‌کند. لیوان چای آخرین صبحانه که رد کمرنگ رژ لب صورتی‌ای روی آن مانده و قاشق و چنگالی که ضربدری روی هم تلنبار شده‌اند. شستن. خشک کردن. توی کابینت گذاشتن و در را بستن. برگرداندن صندلی‌ها به حالت قبل از حضور. پنجره‌ها را باز کردن تا سوز پاییز بوی عطر را با خودش ببرد آن‌ور شهر. در واقع مثل قاتلی عمل می‌کند که تک‌تک اثرهای جرم را می‌خواهد پاک کند تا ردی از حضور در آن‌جا باقی نماند. این را خودش گفت. من و رفیقم مثل هم هستیم. ما با فقدان فقط در خیال‌مان می‌توانیم بازی کنیم. نه در جهان واقعی. بر عکس نادر. نادر اگر کارگردان بود، حتما از آن‌هایی می‌شد که مثلا دوست داشت صدای خنده‌ی بچه‌ها را روی تصویر یک پارک متروک و خالی در زمستان بگذارد. حضور در برابر فقدان. اما اگر من کارگردان بودم اصلا پارک نمی‌رفتم. می‌نشستم روبروی یک دیوار سفید که نه حضور را منعکس می‌کند و نه فقدان را. فقدان فقط در ذهن من قابل افسار کردن است. پایش را بگذارد بیرون، با اولین جفتک دودمان را به باد می‌دهد. حتی اگر این نشانه در جهان بیرون بخواهد هسته‌ی زردآلویی باشد که شب قبل از فقدان خورده شده باشد.

خلاصه لامپ شهرداری سوخته است و چون من مثل نادر نیستم، یک هفته است روی پهلوی راستم نمی‌خوابم و پهلوی چپم افتخار تحمل سنگینی بدنم را دارد. با این‌که خوابیدن روی پهلوی چپ نفسم را تنگ می‌کند. اما بهتر از این است که خیره بمانم به قاب پنجره‌ی تاریک تا خوابم ببرد و خواب لامپ سوخته ببینم. به هر حال هر کسی یک روش برای مبارزه با فقدان دارد. روش من و رفیقم هم پاک کردن هر اثر جرمی است که یادآور حضور باشد. صبح زنگ می‌زنم به شهرداری. بهشان می‌گویم که لامپ سوخته و فقدانش دارد نفس من را تنگ‌می‌کند. امیدوارم منظورم را بفهمند. والا.

فهیم عطار💎

استوری های جدی و طنز در صفحه خودم در اینستا👇
https://instagram.com/ghasem_hallajian?igshid=YmMyMTA2M2Y=


🪻رها ؛ رها ؛ رها من (۲۱۶)

علی ضیاء: رفیقی دارم روحانیه .‌ احوال پسر نوجوانش رو پرسیدم . گفت نماز نمی‌خونه.... گفتم چطور تحمل می‌کنی ؟ گفت : من باباشم. چه نماز بخونه و چه نخونه!...عبادت ؛ انتخاب خودش هست . باید با تحقیق بهش برسه.

همینقدر آگاه و رها 💎

اهالی سفر اینجا 👇جمع شدن
@safar_chehelsalegi


🪻دمنوش عالی و مشترک ضیاء با کمند امیرسلیمانی
‌‌‎
« آذر » ِ سریال پدرسالار چه تغییری کرده در این چهلسال اخیر ؟
با خودت در صلح هستی . چطوری رسیدی به این « کمند » ِ جدید و آرام ؟
«تنهایی» رو در این سالهای اخیر چطوری ساختی ؟
با بیماری سخت « سپند » چطوری کنار اومدی؟
میشه در مورد «علت جدایی » از همسرتون بعد از ۲۰ سال زندگی حرف بزنی ؟💎

حتما این پادکست رو به چند رفیق و گروه تلگرامی هدیه کنیم 🙏

@chehel_salegi


🪻برای همه ی شما آرزو میکنم!

تو....
دوست داشتنت را ...
به من بسپار ؛ تا با تار و پود جانم ؛
بهترین تن پوش عشق را ...
برایت ببافم...

فرهاد فرهادی💎
@chehel_salegi


🪻دو تا طنز برای روز موشک پراکنی اسراییل!

یادتونه زلزله شد....سیل اومد؟از تهران براتون کمک ارسال کردیم؟الان وقت تلافیه.ما تهرانیا جنگ زده ایم. لطفا کمک های نقدی وغیر نقدی شامل:
هودی سبز وسامبای سبزو سفید
شلواربگ زاپدار ذغالی. نون خامه ای
جوراب از این طرح دارا. باقلوا.کمپوت گلابی و گیلاس
تعدادی PS5 پرو برای سرگرم کردن بچه های جنگ زده رو برای کمک به پایتخت نشین ها جمع آوری و ارسال کنین...شماره کارت هم میفرستم براتون😂

کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌@safar_chehelsalegi


🪴 پیامک صبح شمبه (۴۱۷)

قلب مرا بوسید و .... صبر کرد پروانه‌ها در رگهایم برقصند! 💎
.......................................
‏خدایا شکرت برای هر چیزی که اولش گله کردم ولی بعدش فهمیدم که قشنگتر از این نمیتونستی بچینی واسم .... برای هر شبی که فکر میکردم امکان نداره صبح بشه ولی شد.... برای هر مشکلی که فکر نمیکردم حل بشه ولی حل شد. برای هر روزی که فکر میکردم ادامه دادن غیر ممکنه ولی ممکن شد...
عنوان عکس: بوسه گرم‌ برگ‌ روی تن داغ سیب

ارادتمند: حلاجیان💎
@chehel_salegi

20 last posts shown.