صداهامان سکوت بیشهزارست،
نه در ظلمتسرای درد و اندوه،
نه در نارنجی پاییز خاموش،
و ریزان برگ زرد حاصل عمر،
به ردپای برفی که زمستان،
به آغوش زمین آمد دگربار،
تو در جادوی چشمت اشکباری،
و نمناک از شب تاریک دریا،
غروب نادر از آتش فروزان،
و گلزاری که زار از گریه و درد،
چه آهنگین به سرخی میگراید...
#پ_عنقا
نه در ظلمتسرای درد و اندوه،
نه در نارنجی پاییز خاموش،
و ریزان برگ زرد حاصل عمر،
به ردپای برفی که زمستان،
به آغوش زمین آمد دگربار،
تو در جادوی چشمت اشکباری،
و نمناک از شب تاریک دریا،
غروب نادر از آتش فروزان،
و گلزاری که زار از گریه و درد،
چه آهنگین به سرخی میگراید...
#پ_عنقا