قهوه‌قجری☕️


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Other


باز در غیبت دستان پر از معجزه ات!
یک نفر قهوه ی تلخ قجری مینوشد!
☕☕☕

Related channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Other
Statistics
Posts filter


خسته و آشفته و پنهان
تویی هم درد و هم‌درمان
تویی درمانگر پایان‌گر من
شروع آغازگرهر نقطه‌‌ی جان
جهانم به جهانی ات متصل است
چهره‌ات پرتو ماه و خورشیدم است
ای ملورین دریای بی کف
منشأ هر جواب بی‌حرف
خورشید وش شب‌های بی‌تاب
رونق خوشه های مزارع بی‌جان
ظلمت پرده های بی‌نام
نگین انگشتر تابان
ضامن اندیشه‌ی رقصان
گلباران می‌شود از اسمت
حضور بی‌نام نیلوفری قصه...

#سوگند_عرب_کوهسار


و چه غریبانه سفر کرد ....


تو دریایی،
تو خورشیدی
و امواج پر از نوری
که در ذره‌اش تابش
و در هر قطره‌اش خواهش...

تو جاری بودن چشمه،
زلال رنگ مهتابان،
دلیل سرخی خورشید،
و بارانی که نم نم بود. ... #عنقا




به سحرگاه تو دیدم همه شور،
و ترانه‌های لبریز غزل،
ای که لیلایی و مجنون دلم،
نغماتی که پر از عطر عطش،
کلماتی که چو هم‌سیر نسیم،
ای تو آزاد و سبک‌سیر و رها،
تو پر آوازه‌ترین بیت حزین،
و تو ای چکامهٔ رنگ پگاه،
زلف پر پیچ تو همرنگ طلا،
که تو در جان شقایق #نادر،
نقش امواجی و بحری که ز آب،
همه در بستر ساحل بوسه،
و در آن همهمه در لحظهٔ ناب،
به مزامیر دلم پیوستی،
و در اندیشهٔ گلزار امید،
بال بگشوده و در قاف غنا،
به هزاران همه از لحظهٔ عمر،
قاف #عنقا همه من بگزیدم.

#پ_عنقا
۲۸ آبان ۱۴۰۳
- اندیشمند فردا


به مناسبت تولد عبد الحسن ستار پور #ستار


گل؛ غزل حافظ ما نشسته بین من و تو

آخر بیت کهنگی، اول هر کلا نو


#عنقا


رفتم که رفتم
شاعر: #رحیم_معینی_کرمانشاهی
آهنگ در نغمه شوشتری
آهنگساز: #علی_تجویدی
خواننده: #مرضیه
سال ۱۳۳۵


اداره‌ی رادیو ۱۳۳۵ خورشیدی
هنگامِ خلقِ ترانه‌ی رفتم که رفتم؛
شادروان استاد تجویدی در دفترِ کارِ سخن سالار مُعینیِ‌کرمانشاهی


می گریزم زین دغلکارانِ دنیا می گریزم
تا نیابندم دگر گم کرده جا پا می گریزم

تاب سنگِ هرزه چشمان را در این گلشن ندارم
چون تذرو از لابه لای شاخ گلها می گریزم

این دل زود آشنا را می کِشم در بند عزلت 
دورتر هر جا ز مردم دیدم آنجا می گریزم

چشم تا کی بر در و در انتظار بی وفایان 
تا نریزم دیگر این اشک تمنا می گریزم

یک شب آخر باغبان خوابش بَرَد با ناله ی من
زین قفس آهسته چون مرغ شکیبا می گریزم

چند روز زندگی این قدر بدنامی نخواهد
تا نگشتم در جهان زین بیش رسوا می گریزم

در کنار دوستان از بس که دیدم نامرادی
دیگر از هر سایه چون آهوی صحرا می گریزم

جز بلا زآمیزش این ناسپاسان بر نخیزد
یا شَوم پنهان به کنج خلوتی ، یا می گریزم

بس که ترسیده است چشمم از فسون تنگ چشمان
هر کجا بینم نگاهی گرم و گیرا می گریزم

در قیامت همچو روی آشنایان را ببینم
در پناه سایه ی دیوار حاشا می گریزم 

سخت پنهان گشته ام در موج طوفانزای هستی
همچو گوهر روزی از آغوش دریا می گریزم

چشم هم گر خواست بگریزد ز ترس خلق دیدن
گویمش همره نخواهم بُرد تنها می گریزم

می گریزم با امید بر نگشتن سوی مَردم
هر چه زشتی دیدم از این خلق ، زیبا میگریزم


#معینی_کرمانشاهی


به یاد «رحیم معینی کرمانشاهی» در سالروز درگذشتش
۱۳۰۴ - ۱۳۹۴


اشک‌های داغ،
دل‌های در هم تنیده،
قلب‌های ایستاده...
چشم‌های در خون نشسته،
راه‌های از ته دل،
به گردن شماست،
نمیبخشیم،
نخواهیم بخشید...


#رامیلا_طریقی
۱۳ خرداد ۱۴۰۳


ز حال زار و مست مژده‌ی پاییز گرفتم
گم در نفس های سرد خیابان شدم

ز کوچ پرنده‌‌ی همیار ، یاد دارم
خواستار کوچ به دیار عشق شدم

آواره‌وار، آشفته و مست و بی‌خبر
من غرق در عشوه و ناز پاییز شدم


#اندیشه
#سوگند_عرب_کوهسار


به معراج همه گل‌ها،
در این بیدای وانفسا،
که هر برگی و گلبرگی،
دل و دلداده می‌خواند،
و در هر بوسهٔ باران،
به رگ برگ گل شب‌بو،
همه آوازه سر داده،
تو را در معبد جانم،
به خوناب دل پر خون،
چنین آشفته می‌خوانم...
میان خط موهایت،
چه جستن‌ها و آشفتن،
و در هر چکهٔ باران،
بر آشفتن و رستن‌ها،
همه این غمزهٔ ساحل،
و چونان شام آخر شد،
غزل گفتن ز الهامی،
سپیده سر زده ناگه،
و در هر پیچش زلفت،
هزاران موج می‌پیچد،
من آنی نور شب‌گاهم،
نه اندر کار فردایم...



#پ_عنقا
۲۴ آبان ۱۴۰۳ -


سزاوار فریاد هستیم از پهنه‌ی نیل‌گون دوران ، آنکه همه‌ی خلقت را نادیده، می‌بیند.
آنکه بی‌سخن، بخشش را دعوت می‌کند...
و یادآور پاکی و آرامی است.
لانه‌ای برای کفتر و مرغان...
برایش توفیر ندارد که آن مرغ، دلبری خلق را می‌کند یا زاغی است که هنگام سحر تنها غار غار.
آن‌کسی که ، هنگام شب ماه را در سینه و به هنگام روز خورشید را محفوظ دارد.
به‌کدام‌یک علت اینگونه می‌گرید و اشک‌هایش گونه هایمان را تَر و دلمان را سرد می‌کند؟
به گمانم چشمانت غصه دار است،مگر می‌شود اینگونه گریه کرد؟
و به راستی تو آسمانی!
آسمانی که گریه‌ات هم ، روی لبان نقش لبخند می‌کشد و جریان زندگی را روان...

به وقت #باران...

اندیشه
#سوگند_عرب_کوهسار
۲۴ آبان ۱۴۰۳


در این دنیا مردم به هنگام مرگ دو دسته اند:

کسانی که سفر به خِرَد خویشتن را در حیات تکمیل نکرده اند و در مرگ پِی اش می‌گردند،

و کسانی که در پِی خردِشان به دنیا تکامل می یابند تا خردجویان با دیدن آنها به خرد خویشتن دست بیابند...

#هستی_رنجبر
۲۳ آبان ۱۴۰۳


به تو می‌اندیشیدم،
تو که در نور پگاه،
واندرین چکامه چکیده شب،
به غزل می‌مانی،
و کلامی که چو نجوا به دلم بنشستی،
تو که هستی که تو را بگرفتم؟
و پس میغ سپید،
واندر آن آینهٔ چشمانت،
یک - دو صد صوت فلوت و دف و چنگ،
عطر آن حریر گیسوی چمن،
گل گلزار ز هم پاشیده،
و ترنم که به صد شور، نوا می‌خواند.
همه نجوای سحرگاه تو را بشنیدم،
جام می در کف آن ساقی بزم،
و به دردی کشی پیر مغان،
نور جم جاه تو در دور فلک،
به تو می‌اندیشم،
به تو ای وعده موعود دلم،
به تو ای در و صدف،
به تو مرواریدم،
به تو ای قوت ملفوف به لوح،
به تو ای اختر ثاقب که شهاب،
به تو ای جذبه و شور،
به تو می‌اندیشم...


از منظومه مروارید ۱۴۰۳
نشر شاملو
#پ_عنقا


نقش می‌نماید آن طره‌ی بی‌نشان
رخصت‌ می‌دهد به او مکانی بی‌نام
بی‌اذن تو کی کنم تو را پیدا؟
من بی‌تو هستم بسی بی‌پناه
خواهمت تو را ای دیوار بی‌نوا
می‌دهی مرا هدیه به تکیه و جا
غرق است امواج تبسم در نگاه
ریشه ریشه سبز است تنم به‌یک نگاه
میراث تمام لحظاتی ، آری...
تنها ترین رهنمای این جانی...


#اندیشه
#سوگند_عرب_کوهسار
۲۲ آبان ۱۴۰۳


ای کسانی که دلم پیش شماست

غم #ایران همه تشویش شماست

تا #فریدونم و #فرخزادم

شعلهٔ آتشم و فریادم

دل من آتش جاویدان است

مرده و زندهٔ من ایران است


اگر جز تو همره و دلبر دیگری جویم،
حرامم باد این حوس‌بازی.
اگر راهی جز به کوی دلت در جهان پویم،
حرامم باد این حوس‌بازی.
تویی واپسین شوق باغ عشقم
تو ای نازنین
بی تو هستم تنها...
همه شادی‌ام شوق روی و مویت
منم برکه‌ای
مهرت همچون دریا...
در ایام خاری تو بودی مرا همدمی مهربان،
به شب‌های ظلمت تو بودی مرا گرمی آشیان،
به پاییز بی‌برگی من تویی لالهٔ آتشین،
به شب‌های تنهایی تو ای نازنین هم‌نشین،
نیابی به جز من تو عاشق‌ترینی به روی زمین...


#مجدالدین_عنقا
#پ_عنقا

20 last posts shown.