مامان دوستم
1398/5/23
این چیزی که من دارم میگم ، یه چیز دیگست … :-)
شاید عجیب باشه براتون اما حقیقت داره...من اسمم فرهاده و وقتی این اتفاق برام افتاد ، ینی سه سال پیش ، دانشجوی ترم دوم پزشکی دانشگاه گیلان بودم...ساکن رشت هستم ،،قد۱۸۷ وزن ۷۴~ ۷۵ ... من یه دوستی دارم که اسمش محمده...از بچگی باهاش بزرگ شدم و خیلی هم با هم صمیمی هستیم ...اما چیزی که واقعا تمام عمر منو عذاب میداد ، تحمل کردن مادر س.ک.سیش جلوی چشمام بود...مادرش یه زن میانسال ، بور ، سفید ، با سینه های ۷۰~۷۵ ، و باسن کشیده و خوش فرمه که باید اعتراف کنم سوژه اکثر جقام بوده :-) :-)
بگذریم … یه روز خسته و کوفته داشتم از دانشگاه بر میگشتم که توی خیابون نزدیک محلمون مامان محمدو دیدم ، (اونا هم خونشون چندتا کوچه پشت ماعه).سلام و حال و احوال کردیم ، یه چند ثانیه ای مکث کرد و گفت فرهاد جون ، خاله یه سر میتونی باهام بیای تا خونمون؟گفتم چی شده خاله مشکلی هست ؟ گفت مشکل که نه ، اما یچی هست که باید ببینی ! زود قضاوت نکنین ، واقعا قصد س.ک.س و اینا نداشت ،،از لحن و برخوردش معلوم بود ! گفتم خاله مزاحم نباشم؟ گفت چه مزاحمتی اخه وقتی خودم دارم بهت میگم ، رفتم دنبالش و با هم رفتیم سمت خونشون و هر چی خواستم از زیر زبونش بکشم ببینم چی شده ، بروز نداد ...رسیدیم خونه و با کلی تعارف و خجالت رفتم داخل ...گفتم ممد کو ؟ گفت دانشگاهه(محمد داشت حقوق میخوند تو دانشگاه ازاد انزلی) یه لحظه رو مبل بشین تا بیام ...نشستم و شروع کردم به فکر کردن که موضوع چیه ؟ یه دفعه با یه برگه مقوایی اومد که دو هزاریم افتاد ! برگه سونوگرافی سینش بود !(همونجا راست کردم :-) )!! گفت خاله این عکسو امروز تحویل گرفتم باید ببرم دکتر ، تو میتونی بهم بگی اتفاق خاصی افتاده یا نه ؟ منم یه مکثی کردم و گفتم ، حقیقتا تازه کارم ، اما خوب سر در میارم...گفت همین قدر که بهم بگی چی شده کافیه ! برگشو باز کردم ، یکم از روی عکس و یکم از روی توضیحات رادیولوژ فهمیدم کیست داره ! بهش گفتم ! گفت خاله خطرناکه ؟ گفتم نه بابا کوچیکه ، راحت میشه متلاشیش مرد ! گفتم چطور خودتون زیر سینتون حسش نکردین ؟ گفت حس نمیشه که ! ادامه دادم ، نه این خیلی نزدیک سطح سینتونه باید حس شه ، گفت میتونی بهم نشون بدی ؟ دیگه اونجا شق درد گرفتم ، سینه هایی که همیشه باهاش جق میزدم رو قرار بود دست بزنم ! گفتم ایننجوری که نمیشه ، باید سوتینتون رو در بیارین ! یه خنده ای کرد و گفت دکتر مهرمه دیگه ! منم گفتم صد در صد ! مانتو تاپشو در اورد ، یه سوتین مشکی تنش بود که پوستشو چند برابر سفید میکرد ، سینه هاش خیلی خوش فرم بودن ،،انگار سینه های یه زن ۲۷~۲۸ ساله...ضایع نکرده بودم ، سوتینشم در اورد ، ان لحظه بود که دیگه تو اسمون بودم...یه دفعه گفت ، خوب خاله چشم چرونی بسه ، کجاست این کیست ما ؟ منم گفتم خاله چشم چرونی چیه ؟ من موندم شما چطور اینقدر خوب موندی ؟ بعد دستمو بردم سمت سینه چپش و یکم روش دست کشیدم ، نوک سینه هاش متورم شد ...دیگه معلوم بود اونم که بنده خدا بی شوهر ، حشری شده ! یکم ور رفتم تا کی.ستو پیدا کردم ! بهش گفتم ، گفت اره حس کردم ! یه دفعه گفت خاله حالت خیلی خرابه ها؟! گفتم تقریبا ، چطور مگه؟ یه یه اشاره با پوز خند زد سمت خشتکم ، دیدم ، اوه اوه خیلی ضایع شد ، کیرم داره میشکنه زیر شلوار لی مشکیم ! گفت خاله حالا که دکتر محرمه ، پس تا تهش بریم ! جا خوردم ، گفتم خاله تو سوژه جقام بودی مگه میشه تا اخرش نیام؟! گفت عجب بی شعوری هستیا ! خندیدم ، دستشو آورد و دکمه های شلوارمو باز کرد ، کیر 18 سانتیم از زیر شورت قرمز و خیسم داشت میشکست ، شورتمم کشید پایین و گفت جوون ! خاله عجب کیری داری تو ! شوخی شوخی گفتم قابلی نداره ! سریع رفت رو مبل نشست و منم دنبالش ، خم شد ، خم شد و یه لیس به کیرم زد که دیگه داشتم اب میشدم از شهوت ! دستمو گذاشته بودم رو سینه راستشو دست چپم رو از لای شلوار لیش داشتم کوصشو میمالیدم ! گفت خاله اینجوری نمیشه ، پاشیم کاملا لخت شیم ! پا شدیم ، شلوارمو کامل در اوردم و پراهنمو هم انداختم رو مدل ، تعریف از خود نباشه بدنسازی میرفتم و هیکل خوبی داشتم ، اونم اروم اروم شلوارشو کشید و پایین و شرت سیاهش معلوم شد ....خیس خیس بود ! گفتم حال میکنیا ! گفت نه که تو نمیکنی ؟! بعد دراز کشید رو زمین ! گفتم چیکار میکنی ؟ یه دفعه دیدم یکم تف کرد لای سینه هاش! گفتم اها ...رفتم روش ، دو تا پامو گذاشتم دو طرفش ، کیرمو انداختم لا سینه هاش ، دیگه تو دنیای خودم نبودم ، الان کیرم لای بهترین سینه هایی بود که دیده بودم ! جلو و عقب میکردم ، کیرم میخورد به لباش ! بهم گفت پاشو ، پاشدم ، رفت دوباره روی مبل ، رفتم دنبالش و دوتا لنگاشو دادم بالا و شرتشو در اوردم ....واااای...یه کوص عالی جاافتاده ، با یکم پشم بور ! گفت
1398/5/23
این چیزی که من دارم میگم ، یه چیز دیگست … :-)
شاید عجیب باشه براتون اما حقیقت داره...من اسمم فرهاده و وقتی این اتفاق برام افتاد ، ینی سه سال پیش ، دانشجوی ترم دوم پزشکی دانشگاه گیلان بودم...ساکن رشت هستم ،،قد۱۸۷ وزن ۷۴~ ۷۵ ... من یه دوستی دارم که اسمش محمده...از بچگی باهاش بزرگ شدم و خیلی هم با هم صمیمی هستیم ...اما چیزی که واقعا تمام عمر منو عذاب میداد ، تحمل کردن مادر س.ک.سیش جلوی چشمام بود...مادرش یه زن میانسال ، بور ، سفید ، با سینه های ۷۰~۷۵ ، و باسن کشیده و خوش فرمه که باید اعتراف کنم سوژه اکثر جقام بوده :-) :-)
بگذریم … یه روز خسته و کوفته داشتم از دانشگاه بر میگشتم که توی خیابون نزدیک محلمون مامان محمدو دیدم ، (اونا هم خونشون چندتا کوچه پشت ماعه).سلام و حال و احوال کردیم ، یه چند ثانیه ای مکث کرد و گفت فرهاد جون ، خاله یه سر میتونی باهام بیای تا خونمون؟گفتم چی شده خاله مشکلی هست ؟ گفت مشکل که نه ، اما یچی هست که باید ببینی ! زود قضاوت نکنین ، واقعا قصد س.ک.س و اینا نداشت ،،از لحن و برخوردش معلوم بود ! گفتم خاله مزاحم نباشم؟ گفت چه مزاحمتی اخه وقتی خودم دارم بهت میگم ، رفتم دنبالش و با هم رفتیم سمت خونشون و هر چی خواستم از زیر زبونش بکشم ببینم چی شده ، بروز نداد ...رسیدیم خونه و با کلی تعارف و خجالت رفتم داخل ...گفتم ممد کو ؟ گفت دانشگاهه(محمد داشت حقوق میخوند تو دانشگاه ازاد انزلی) یه لحظه رو مبل بشین تا بیام ...نشستم و شروع کردم به فکر کردن که موضوع چیه ؟ یه دفعه با یه برگه مقوایی اومد که دو هزاریم افتاد ! برگه سونوگرافی سینش بود !(همونجا راست کردم :-) )!! گفت خاله این عکسو امروز تحویل گرفتم باید ببرم دکتر ، تو میتونی بهم بگی اتفاق خاصی افتاده یا نه ؟ منم یه مکثی کردم و گفتم ، حقیقتا تازه کارم ، اما خوب سر در میارم...گفت همین قدر که بهم بگی چی شده کافیه ! برگشو باز کردم ، یکم از روی عکس و یکم از روی توضیحات رادیولوژ فهمیدم کیست داره ! بهش گفتم ! گفت خاله خطرناکه ؟ گفتم نه بابا کوچیکه ، راحت میشه متلاشیش مرد ! گفتم چطور خودتون زیر سینتون حسش نکردین ؟ گفت حس نمیشه که ! ادامه دادم ، نه این خیلی نزدیک سطح سینتونه باید حس شه ، گفت میتونی بهم نشون بدی ؟ دیگه اونجا شق درد گرفتم ، سینه هایی که همیشه باهاش جق میزدم رو قرار بود دست بزنم ! گفتم ایننجوری که نمیشه ، باید سوتینتون رو در بیارین ! یه خنده ای کرد و گفت دکتر مهرمه دیگه ! منم گفتم صد در صد ! مانتو تاپشو در اورد ، یه سوتین مشکی تنش بود که پوستشو چند برابر سفید میکرد ، سینه هاش خیلی خوش فرم بودن ،،انگار سینه های یه زن ۲۷~۲۸ ساله...ضایع نکرده بودم ، سوتینشم در اورد ، ان لحظه بود که دیگه تو اسمون بودم...یه دفعه گفت ، خوب خاله چشم چرونی بسه ، کجاست این کیست ما ؟ منم گفتم خاله چشم چرونی چیه ؟ من موندم شما چطور اینقدر خوب موندی ؟ بعد دستمو بردم سمت سینه چپش و یکم روش دست کشیدم ، نوک سینه هاش متورم شد ...دیگه معلوم بود اونم که بنده خدا بی شوهر ، حشری شده ! یکم ور رفتم تا کی.ستو پیدا کردم ! بهش گفتم ، گفت اره حس کردم ! یه دفعه گفت خاله حالت خیلی خرابه ها؟! گفتم تقریبا ، چطور مگه؟ یه یه اشاره با پوز خند زد سمت خشتکم ، دیدم ، اوه اوه خیلی ضایع شد ، کیرم داره میشکنه زیر شلوار لی مشکیم ! گفت خاله حالا که دکتر محرمه ، پس تا تهش بریم ! جا خوردم ، گفتم خاله تو سوژه جقام بودی مگه میشه تا اخرش نیام؟! گفت عجب بی شعوری هستیا ! خندیدم ، دستشو آورد و دکمه های شلوارمو باز کرد ، کیر 18 سانتیم از زیر شورت قرمز و خیسم داشت میشکست ، شورتمم کشید پایین و گفت جوون ! خاله عجب کیری داری تو ! شوخی شوخی گفتم قابلی نداره ! سریع رفت رو مبل نشست و منم دنبالش ، خم شد ، خم شد و یه لیس به کیرم زد که دیگه داشتم اب میشدم از شهوت ! دستمو گذاشته بودم رو سینه راستشو دست چپم رو از لای شلوار لیش داشتم کوصشو میمالیدم ! گفت خاله اینجوری نمیشه ، پاشیم کاملا لخت شیم ! پا شدیم ، شلوارمو کامل در اوردم و پراهنمو هم انداختم رو مدل ، تعریف از خود نباشه بدنسازی میرفتم و هیکل خوبی داشتم ، اونم اروم اروم شلوارشو کشید و پایین و شرت سیاهش معلوم شد ....خیس خیس بود ! گفتم حال میکنیا ! گفت نه که تو نمیکنی ؟! بعد دراز کشید رو زمین ! گفتم چیکار میکنی ؟ یه دفعه دیدم یکم تف کرد لای سینه هاش! گفتم اها ...رفتم روش ، دو تا پامو گذاشتم دو طرفش ، کیرمو انداختم لا سینه هاش ، دیگه تو دنیای خودم نبودم ، الان کیرم لای بهترین سینه هایی بود که دیده بودم ! جلو و عقب میکردم ، کیرم میخورد به لباش ! بهم گفت پاشو ، پاشدم ، رفت دوباره روی مبل ، رفتم دنبالش و دوتا لنگاشو دادم بالا و شرتشو در اوردم ....واااای...یه کوص عالی جاافتاده ، با یکم پشم بور ! گفت