بعد یکم تو فکر فرو رفت یادش اومد پشت خونشون که خونه عموی بابامه ، یه درخت گردوی بزرگ داره.
سریع حرف خودشو اصلاح کرد گفت «اسا وشون درخت گردوی ریشه تا اینجه نِنه» ~«ریشه درخت گردوی اینا تا اینجا نمیاد» نترس.
سریع حرف خودشو اصلاح کرد گفت «اسا وشون درخت گردوی ریشه تا اینجه نِنه» ~«ریشه درخت گردوی اینا تا اینجا نمیاد» نترس.