پستهای قدیمیتر کانال رو که میخونم سیر تغییرم رو به چشم میبینم. چندوقت پیش توی گوگل درایو چندتا عکس پیدا کردم از دوران نوجوانیم و تا یه مدتی متعجب بهشون نگاه میکردم، اصلا جزئیات اون دوران رو یادم رفته بود. همیشه حسودیم میشه به کسانیکه گذشتهشون رو مو به مو یادشونه، چون خودم این قابلیت رو ندارم. بعد از گذشت یکی دوسال از یک ماجرای ساده و غیرمهم، به سختی به یادش میارم. مثلا چندروز پیش داشتم تلاش میکردم یادم بیاد چرا با فلان دوستم قطع ارتباط کردم، ماجرا از کجا شروع شد، اما یادم نیومد. از این به بعد تصمیم گرفتم هرچیزی که مربوط به زندگیم میشه و میتونه فاقد اهمیت باشه رو یکجوری ثبت کنم. وقتی برمیگردم و بهشون نگاه میکنم، به وضوح بهم نشون میدن که چی شد که تغییر مسیر دادم، افتادم توی این خط، قید فلان چیز رو زدم و به یکسری قولهایی که به خودم دادم پایبند موندم. پشت ِگرفتن تصمیمات کوچیک و بزرگ یک دلیل شخصی خوابیده که ممکنه یادم بره. برای اینکه مجبور به تکرار اشتباهات ساده نشم، باید ثبت کنم تا به خاطر بیارم، ثبت کنم که ببینم چی بودم و به چی تبدیل شدم، درست مثل یک فیلم، درست مثل ویکتور توی سریال فرام که از نقاشی کردن و مداد شمعیهاش برای فراموش نکردن کمک میگرفت.