همون کشوری که شنبه رو تعطیل نکرد و دلیلی که آورد این بود که سنت یهودیانه و درست نیست مسلمین از سنت یهودیان پیروی کنند (و معلوم نیست چرا اصرار دارند ختنه پسران که اونم سنت یهودیانه رو ادامه بدن)، شنبه و یکشنبه رو بابت نداشتن سوخت! تعطیل کرد. میشه اینها رو تصادف و تلاقیهای اتفاقی تصور کرد. ولی دلایل منطقی وجود داره که بهم ربط دارند.
دینداران همیشه درباره مفهوم بلا دچار سوء تفاهم بودند و هستند (که خیلی وقتها عمدی بوده. چون منافعی برای درست نفهمیدنش وجود داشته). مثلا روایت قوم لوط رو در نظر بگیرید. یک طرف یک راوی داریم که روی بستر یک حادثه تاریخی (نابودی یک شهر شورشی توسط حکومت قدرتمند اون زمان) یک قصه درآورده درباره اینکه «اگه مردم به سنتها پشت کنند، از آسمون آتش میباره سرشون!». و منظور از سنت در این مورد، محدود بودن رابطه مرد با زنهاست، و لاغیر. ولی قصه بهیچوجه ساخته کسی نیست که صرفا دغدغه زنده نگهداشتن سنت رو داشته. چون جزییاتی توش وجود داره که کار یه آدم صرفا سنتگرا نیست. مثل قصد مردان شهر برای تجاوز به سه مرد. اون هم سه مردی که مهمان بودهاند. مثل مشروط کردن نجات اون چندنفری که شانس نجات از بلا رو داشتند به نگاه نکردن به پشتسرشون (که اعلامیهای است ازینکه وقتی موضوع خیر و شره، برای عواطف تره هم نباید خرد کرد). قصهساز میخواست بگه اونایی که میگن «ما اگه جمع بشیم هیچی جلودارمون نیست» (همگی با هم ریختن پشت در خونهای که اون سه مرد توش بودند)، خیلی زود یه اتفاقاتی براشون میفته که اون جمع بودنشون هیچ جوری نمیتونه نجاتشون بده. و اگه کسی مدرک میخواست، خرابههای شهر، که تو جنگ نابود شده بود رو، نشون میداد. قصهساز میخواست بگه تفرعن فقط در فرد شکل نمیگیره. یک جمع هم میتونه به صورت یک پیکر واحد دربیاد و بعد اون پیکر واحد فرعون بشه. نگاه کنید که امروز همین تفرعن جمعی به چه شعارهای خوشظاهری تبدیل شده: «هیچ مشکلی نیست که ملت بزرگ ما نتواند آن را حل کند»، یا «ما ملت خستگیناپذیر اگر دست به دست هم دهیم، معجزه خلق خواهیم کرد». چون بیس فیزیکی قصهش، با نسخهای که روش قرار داده بود، در این زمینه همخوانی داشت، اون خرابهها هم به عنوان مدرک جواب میداد (گاهی شورش علیه یک حکومت نظامی قدرتمند هم مصداق تفرعن جمعیه. همون اتفاقی که در واقعیت برای اون شهر رخ داد). بنابراین قصهساز یک ادعای ماورایی عجیب نداره. بلکه فریمبندی یک عبرت که واقعا رخ داده رو عوض کرده. تفرعن جمعی که باعث یک ماجراجویی نظامی منجر به شکست شده رو یه جور دیگه تعریف کرده که دیگه فقط شامل ماجراجوییهای نظامی نباشه.
پس از اساس موضوع اینکه یک رابطه فیزیکی بین دو مرد پیش بیاد، که بعد همون رابطه جرقه یه سری اتفاقات متافیزیکی رو بزنه، نبوده. موضوع درباره اینه که: اگه یه جمعی فکر کنند چون یک جمعند، پس حقند، پس هر کاری دلشون خواست میتونند بکنند، یه چیزهایی پیش میاد که معلوم بشه نمیتونند. و اینکه چجوری اون چیزها پیش میاد، دقیقا به خاطر اینه که اون فکر غلطشون حاکمه (حاکم بودن فقط منوط به موافق بودن همه با اون فکر نیست. همینکه اکثریت کاری علیهش نکنه هم یعنی حاکمه). دقیقا جامعهای که یکنظام فکری بش حاکمه که جلوی تعطیلی شنبه رو به بهانههای مضحک میگیره، به جایی خواهد رسید که شنبه رو به خاطر فلاکت در انرژی، تعطیل کنه، چون جامعهای که اون نظام فکری بش حاکمه انقدر عقلستیزانه عمل خواهد کرد که به فلاکت در انرژی هم مبتلا بشه. و این بلاییه که خدا قول داده نازل بشه.
دینداران همیشه درباره مفهوم بلا دچار سوء تفاهم بودند و هستند (که خیلی وقتها عمدی بوده. چون منافعی برای درست نفهمیدنش وجود داشته). مثلا روایت قوم لوط رو در نظر بگیرید. یک طرف یک راوی داریم که روی بستر یک حادثه تاریخی (نابودی یک شهر شورشی توسط حکومت قدرتمند اون زمان) یک قصه درآورده درباره اینکه «اگه مردم به سنتها پشت کنند، از آسمون آتش میباره سرشون!». و منظور از سنت در این مورد، محدود بودن رابطه مرد با زنهاست، و لاغیر. ولی قصه بهیچوجه ساخته کسی نیست که صرفا دغدغه زنده نگهداشتن سنت رو داشته. چون جزییاتی توش وجود داره که کار یه آدم صرفا سنتگرا نیست. مثل قصد مردان شهر برای تجاوز به سه مرد. اون هم سه مردی که مهمان بودهاند. مثل مشروط کردن نجات اون چندنفری که شانس نجات از بلا رو داشتند به نگاه نکردن به پشتسرشون (که اعلامیهای است ازینکه وقتی موضوع خیر و شره، برای عواطف تره هم نباید خرد کرد). قصهساز میخواست بگه اونایی که میگن «ما اگه جمع بشیم هیچی جلودارمون نیست» (همگی با هم ریختن پشت در خونهای که اون سه مرد توش بودند)، خیلی زود یه اتفاقاتی براشون میفته که اون جمع بودنشون هیچ جوری نمیتونه نجاتشون بده. و اگه کسی مدرک میخواست، خرابههای شهر، که تو جنگ نابود شده بود رو، نشون میداد. قصهساز میخواست بگه تفرعن فقط در فرد شکل نمیگیره. یک جمع هم میتونه به صورت یک پیکر واحد دربیاد و بعد اون پیکر واحد فرعون بشه. نگاه کنید که امروز همین تفرعن جمعی به چه شعارهای خوشظاهری تبدیل شده: «هیچ مشکلی نیست که ملت بزرگ ما نتواند آن را حل کند»، یا «ما ملت خستگیناپذیر اگر دست به دست هم دهیم، معجزه خلق خواهیم کرد». چون بیس فیزیکی قصهش، با نسخهای که روش قرار داده بود، در این زمینه همخوانی داشت، اون خرابهها هم به عنوان مدرک جواب میداد (گاهی شورش علیه یک حکومت نظامی قدرتمند هم مصداق تفرعن جمعیه. همون اتفاقی که در واقعیت برای اون شهر رخ داد). بنابراین قصهساز یک ادعای ماورایی عجیب نداره. بلکه فریمبندی یک عبرت که واقعا رخ داده رو عوض کرده. تفرعن جمعی که باعث یک ماجراجویی نظامی منجر به شکست شده رو یه جور دیگه تعریف کرده که دیگه فقط شامل ماجراجوییهای نظامی نباشه.
پس از اساس موضوع اینکه یک رابطه فیزیکی بین دو مرد پیش بیاد، که بعد همون رابطه جرقه یه سری اتفاقات متافیزیکی رو بزنه، نبوده. موضوع درباره اینه که: اگه یه جمعی فکر کنند چون یک جمعند، پس حقند، پس هر کاری دلشون خواست میتونند بکنند، یه چیزهایی پیش میاد که معلوم بشه نمیتونند. و اینکه چجوری اون چیزها پیش میاد، دقیقا به خاطر اینه که اون فکر غلطشون حاکمه (حاکم بودن فقط منوط به موافق بودن همه با اون فکر نیست. همینکه اکثریت کاری علیهش نکنه هم یعنی حاکمه). دقیقا جامعهای که یکنظام فکری بش حاکمه که جلوی تعطیلی شنبه رو به بهانههای مضحک میگیره، به جایی خواهد رسید که شنبه رو به خاطر فلاکت در انرژی، تعطیل کنه، چون جامعهای که اون نظام فکری بش حاکمه انقدر عقلستیزانه عمل خواهد کرد که به فلاکت در انرژی هم مبتلا بشه. و این بلاییه که خدا قول داده نازل بشه.