⸂⌜ ᎢᎪᎬKᎾᎾK's fanFIC📣^


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Erotic


این چنل تنها برای اعلام آپ فیک ها و فیک های تمام شدست💜📣
لیست فیک های در حال آپ: #fic
وانشات: #Oneshot
تمام شده: #full
رمز پارت ها: داخل گروه
توییت از فیک ها: #TWT_fic
گروه نظرات:
[ https://t.me/joinchat/ABDAjVb2P9w1YmVk ]
چنل اصلی:
@VKook_i

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Erotic
Statistics
Posts filter


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
␥ LAGOON 🪷

«من پر از ضعف و ترس هستم و ژسریس پر از غرور و تشنگی برای قدرته، بعد از تمام این سال‌ها... می‌خوام که عشق یک بار دیگه قاضی احساسات ما باشه من کاملا در برابر خواسته‌ی تو تسلیمم... و حاضرم درد و رنج راه عشق رو با تمام وجود بپذیرم. لطفا من رو قبول کن و اجازه بده که نیروی روحم رو باهات شریک بشم.»

«اگرچه تو لایقش نیستی اما من بهت یه قلب جدید و یه روح جدید می‌دم... و قلب سنگ شدت رو پاک می‌کنم اما برای اینکه قدرتم رو ببینی، تو باید ثابت کنی که برای عشق احترام قائلی. من قبولت می‌کنم اما این تازه شروعشه تا بتونی از امتحان من بگذری.»



「 #LAGOON ⁞ #Twt 」

@VKook_i
@vkooki_fic


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
INRED♨️

موزیک ویدیوی اختصاصیِ SINISTER SHADOW برای سرخ‌پوش؛❤️‍🔥
Now look at me, I will win this fight
Now look at me, I will stay alive...

"باران میبارید؛ 
قلبهایشان در آغوش هم میگریست؛
تمام دل و جانشان به احترام سرمای آسمان نفرین شده‌ی سپیده‌دم، منجمد شده بود؛
اما چه جایی برا ی هراس بود؟
آندو یکدیگر را داشتند، "هم‌قفسی بی‌نفس" و چه کافی‌تر از آن؟ جانشان یکدیگر بود و یکدیگر جانشان!"

قلبم داره گریه می‌کنه :)

「 #سرخپوش  ⁞ #ارسالی 」

@VKook_i
@vkooki_fic


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
INRED♨️
موشن اختصاصیِ سرخ‌پوش؛🩸
"دل و جانم را به تو باختم، خوش‌ترین خاطره‌ی فراموش نشدنی من."
"و تو همان تنها خاطره‌ی خوشی هستی که تا ابدیت در ذهن من خواهی ماند."

I had to change, I share this hurt
You felt the pain, You shoutout my name
All of our dirt is washed by rain
I feel this power in my brain...

قلبم واقعا تکه پاره‌ست، خاطره‌مون رو محکم بغل کنید.🔥
「 #سرخپوش  ⁞ #ارسالی 」

@VKook_i
@vkooki_fic

2k 0 176 144

INRED♨️

اتکی دیگر از نورچشمهای سرخپوش...
بسیار زبانم قاصره، بغلش کنید تا به بعدی برسیم...🔥
ترجمه و متن رو از دست ندید.
وقتی از هر انگشتشون یک هنر می‌باره :)

「 #سرخپوش  ⁞ #ارسالی 」

@VKook_i
@vkooki_fic


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
␥ 𝐓𝐡𝐞 𝐊𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐨𝐟 𝐅𝐥𝐨𝐰𝐞𝐫𝐬🥀

و اکنون جای دردهای او کجا بود؟!

「 #TheKnight  ⁞ #TwT 」

@VKook_i
@vkooki_fic


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
INRED♨️
-میخوام رئیسم رو توی کلیسا ببوسم. 
-از این نمی‌ترسی که خدا رهات کنه؟! بابت این عشق ممنوعه... هر چی باشه اینجا خونه‌ی اونه؛ احتمالا حالا هم شاهد صدای قلب بی‌تابت باشه. 
-اگر باشه و شاهد، بذار شرمنده‌ی صدای تپش قلبم بشه؛ خلق کرده تا به مخلوق نگاه کنه... پس بذار نگاه کنه. 
-نکنه پدر به دختر حسادت کرده و بعد از اون
-پس از خدات نمیترسی؟! 
-کدوم خدا؟! اونی که رو به روم ایستاده و با نگاهش قلبم رو به دست گرفته یا اون شاهد بالاسری که مدت‌ها پیش هممون رو رها کرده؟!
-پس ببوسم شبیه به اولین و یا آخرین بوسه‌ای که خدا بهش حسادت کرده...

▪️
Take me to the church and kiss me...
▪️
🔻تم اختصاصی ساخته شده به دست نورچشم‌ها برای سرخ‌ردامون؛ امان از شما که زبانم قاصره... بهتون افتخار میکنم.🔻
「 #سرخپوش  ⁞ #ارسالی 」

@VKook_i
@vkooki_fic


سلام عزیزای دلم... به ناچار اینجام تا بگم این هفته پارت جدید نداریم، دوری برای من سخت‌تر از هر چیزیه اما شرایط این هفته‌‌ام طوری پیش رفت که حتی یک ساعت زمان نوشتن رو بهم نداد. قول میدم هفته‌ی بعد شب به یاد موندنیی در کنار هم داشته باشیم، امیدوارم به حساب بی مسئولیتی قرارش ندید، ملاقاتتون می‌کنم... هفت روز بعد و به زیباترین شکل ممکن. 🤍

#Mammatus


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
␥ 𝐒𝐚𝐮𝐝𝐚𝐝𝐞



«من خوب بلدتم..._ مرد پاییزی! عاشقی..._ اما عاشقمی؟»
«چی‌ می‌پرسی عمرِ دیوونه؟»

تهیونگ خیره بر لب‌های نیمه‌کبود و لرزان پسرک به زبان آورد و به فریادِ حبس شده در گلو، اجازه‌ی ابراز نداد.
چون مبادا؛ مبادا که تنِ خسته و نیمه‌جانِ محبوبش، دوباره و دوباره به واسطه‌ی گوش سپردن به آوایی بلند و ناآرام، به وحشت می‌نشست؟!
مبادا که نجوای دلگیرش بر تنِ دلبند، ناز و محبت نه اما ترس می‌نشاند؟
آری‌؛ نباید انجامش می‌داد.
حتی اگر از تکرار پرسشی چنین تلخ و بی‌اعتماد آرامش از دست داده بود.
پس بازدمِ خسته و پرحرارتش را بی‌صدا به رهایی سپرد و در حالی که بوسه‌ی ممنوع و دلتنگی پشت بر پلک‌های جونگکوک می‌گذاشت، روی همان نقطه به زبان آورد.

「 #Saudade ⁞ #TwT 」

@VKook_i
@vkooki_fic


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
␥ 𝐒𝐚𝐮𝐝𝐚𝐝𝐞



«چشم‌هات؛ چرا ادای عاشق‌ها رو در میارن؟!»

و همان نجوای کوتاه، برای فرار نفس از تنِ نیمه‌جان ساعت‌ساز کافی به‌نظر می‌رسید.
اکنون چه شنیده بود؟!
از میان لب‌های بی‌رحم و بوسیدنی یاس‌برگش چه شنیده بود؟!
ادا؟ آن هم چشم‌های مات برده و مجنونی که هر لحظه به هوای چشیدن تنِ دلبندش، پذیرای مرگ بود؟!
تظاهر؟ آن هم قلبِ خسته و جان به سر آمده‌ای که تنها، به امید یک عطر زنده باقی مانده بود؟!
وای بر جهنمِ دنیای ویرانش؛ مگر چه کرده بود، مگر تا چه اندازه کم بود که لب‌های شیرین و زخم دهنده‌ی جونگکوک، همچنان به آتش احساسی نامیرا باور نداشت؟
دگر نمی‌دانست!


「 #Saudade ⁞ #TwT 」

@VKook_i
@vkooki_fic


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
␥ God in disguise

به افسانه‌هایی که تا اینجا با خودش کشیده بود فکر می‌کرد.
دیگر هیچ جادویی وجود نداشت.
باد پرده‌ها را کنار می‌زد.
حقه‌ها در شرف رسوا شدن بودن.
حتی ملاقات عشق هم معجزه‌ای به پا نکرد.
هیچ چیز خارق‌العاده‌ای در کار نبود.
امداد غیبی‌ای نمی‌رسید.
باد طوفان رو کنار نزد، بهش پیوست.
شرارت‌ها قد کشیدن.
زوزه‌کشان شمع‌ها رو خاموش کرد.


~~~~~~

مرور کنیم حال این روزهای دیسگایز رو♥︎

「 #Disguise  ⁞ #ارسالی 」

@VKook_i
@vkooki_fic


␥ LAGOON 🪷

چهره جونگکوک جمع شد و نگاه سریعی به موجودات عجیب و غریب روبرویش انداخت:
«باز داری مسخره بازی در میاری؟ من خسته شدم. نمی‌خوام اینجا باشم...»
اما یک دفعه مثل اینکه از برق نگاه ژسریس فهمیده باشد موضوع جدیست حرفش ماسید و پچ پچ کرد:
«تو می‌خوای منو بکشی؟ اینجا؟ ولی...»
نگاهش رنگ وحشت گرفت و زبانش بند آمد. فکرش را هم نمی‌کرد که آخر ماجرا انقدر سریع از راه برسد تنها چیزی که به ذهن جونگکوک رسید کلماتی بود که بی‌اختیار از ته گلویش بیرون آمد:
«دوباره... منو... برمی‌گردونی؟»
«نه هر اتفاقی که اینجا بیفته تا ابد توی ذهن همه باقی می‌مونه.»
«ولی من نتونستم از هیچکس خداحافظی کنم.»
آیس دندان‌هایش را با حرص به هم فشار می‌داد و طوری نفس می‌کشید که بالا و پایین شدن سینه‌اش در آن جلیقه چرمی به خوبی دیده می‌شد. وییر را محکم نگه داشته بود و دستش را روی دهانش فشار می‌داد تا صدایش بلند نشود.
جونگکوک با ناباوری نگاهشان می‌کرد حس می‌کرد درگیر یک تئاتر جادویی شده و بدون این که خودش بفهمد چه خبر شده و چرا از آنجا سر درآورده قرار بود قربانی شود. واکنش وییر و آیس بیشتر می‌ترساندش بزقش را قورت داد و پرسید:
«مگه چه اشتباهی کردم؟»
«تو اشتباهی نکردی. در واقع وقتی رسیدی اینجا تونستم بوی دلتنگیت رو از فاصله زیاد حس کنم پرستوی من... اما اینایی که اینجا می‌بینی همشون درست مثل من ایزدزدایی هستن که باید بهشون ثابت کنم که من کی هستم و یادشون بیارم که باید از کی اطاعت کنن. اونا فقط یه قربانی می‌خوان.»
با این حرف یک دفعه به موهای جونگکوک چنگ زد و سرش را عقب کشید جوری که گردن سفیدش از زیر یقه لباس بیرون آمد...


「 #LAGOON ⁞ #Twt 」

@VKook_i
@vkooki_fic


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
␥ LAGOON 🪷

«ما باید تعصب و سخت‌گیری که نسبت به مردارزاده‌ها داریم رو کمتر کنیم. همین حالا هم یه مردارزاده رهبر ما رو نجات داد و بعد از هزاران سال برگردونده فکر نمی‌کنید ما اونا رو دست کم گرفتیم و بهتره دست از این نفرت بی‌علت برداریم؟»

«ولی ژسرس اولین کسی بود که اعلام کرد از اونا متنفره و تا آخرین دونه‌شون رو نابود می‌کنه. جنگ بزرگ از زمانی شروع شد که با ایلیثیا مخالفت و مخلوقاتش رو قتل عام کرد. چطور می‌خوای ما را قانع کنی در حالی که خودت داری قانون خودت را زیر پا می‌ذاری؟»


با تشکر از ریحان جان.🤍

「 #LAGOON ⁞ #ارسالی 」

@VKook_i
@vkooki_fic


IͶRED
بمونن به یادگار از ثابت‌ترین تم‌های پارسی‌زبانمون... :)

#سرخپوش  

@VKook_i
@vkooki_fic


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
␥ 𝐓𝐡𝐞 𝐊𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐨𝐟 𝐅𝐥𝐨𝐰𝐞𝐫𝐬🥀

سالواتوره...
این می‌تونه از زبونِ الیوت باشه.

باشه ایوان بولشاکوف، باشه شاه‌بابا:)
「 #TheKnight  ⁞ #ارسالی 」

@VKook_i
@vkooki_fic


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
␥ 𝐓𝐡𝐞 𝐊𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐨𝐟 𝐅𝐥𝐨𝐰𝐞𝐫𝐬🥀

- بهش حقیقت رو بگم تا با اشک به ستاره‌ها خیره بشه؟:)

زیبا‌ترین چیزی که امروز از شوالیه دیدم:)

「 #TheKnight  ⁞ #ارسالی 」

@VKook_i
@vkooki_fic


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
IͶRED 🔜 Last Dance [💯⁺¹]


"حقیقت آنی نیست که به چشم می‌رسد، حقیقت گوشه‌ای از نگاه، در قعری از اقیانوس دروغین سقوط می‌کند! "

"من معتقدم زمان همه‌چیز رو تکرار میکنه، فرقی نداره چند ماه، چند سال و یا چند عمر از زندگی ما گذشته باشه؛ اتفاق‌ها تکرار میشن، خوب و بد، اون چرخه همیشه تکرار میشه؛ زمان شبیه به دایره‌ست، اینطور نیست؟!"
بچه‌های من، اسپویل بالا با دو اسپویل پایین مرتبطه، پس سه تاش رو در کنار هم بخونید و تماشا کنید.
▪️دومین تیزر رسمی سرخپوش
▪️تیزر اسپویل ۱۰۰-۱۰۱

「 #سرخپوش   ⁞ #Spoil 」

@VKook_i
@vkooki_fic


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
␥ INRED
'خدایی جز محبوب دل من برای من و محبوب دل دیگری برای دیگری وجود نداره!'
“آه گفتم محبوبِ من؟ به راستی که اون مرد تموم دنیای منه!”
If the world was ending
I’d wanna be next to you
If the party was over
And our time on Earth was through
I’d wanna hold you jus
t for a while
امان از شما عزیزدل‌های من، خسته نباشی :)🔥

「 #سرخپوش  ⁞ #ارسالی 」

@VKook_i
@vkooki_fic


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
␥ INRED

-زندگی اون سمت دیوارها چه شکلیه؟ دارم آزادی رو فراموش میکنم...
جمله اش کافی بود تا قلب مرد برایش بمیرد، اما زنده شود تا زنده اش کند:
-آرومه... آسوده و عاشقانه، اون بیرون همه چیز روشنه جونگکوک حسش شبیه برگشتن بینایی به یه آدم کوره... فکر میکنم اینطور باشه...
-کیم قراره چشمهامون ببینه...
-به زودی رئیس... از این قفس رها میشیم!
-و اگر اون سمت دیوار هم زندانی فکرمون شدیم؟!
-دست هم رو میگیریم و از منجلاب بیرون میکشیم
-مثل همیشه؟!
-مثل همیشه
...
-ما یا با هم از این خراب‌شده فرار میکنیم و
یا با هم توی همین قفس میمیریم، فهمیدی؟!
میفهمید، اما نگاهش روی چهره‌ی او جان باخته بود؛ روی پیچ و تاپ بلند مژه‌های او و روی تنها سرخی چهره‌اش، لبهایش!
‌ -با هم از اینجا میریم جونگکوک...
خسته نباشی هنرمندِ با استعداد و امان از این آهنگ :)🔥

「 #سرخپوش  ⁞ #ارسالی 」

@VKook_i
@vkooki_fic


سلام، در کمال خجالت‌زدگی و ناراحتی اینجام تا بگم متاسفانه امشب پارت جدید نداریم. خیلی سخت و ناراحت کننده‌ست برام که امشب نمیتونم پارت جدید رو به تقدیم نگاهتون کنم و کنار هم باشیم، اما از روز گذشته اصلا شرایط بدنی خوبی نداشتم و بد شانسی باعث شد همه چیز دست به دست هم بده و بدقول بشم. عذر میخوام از نگاهِ منتظرتون و امیدوارم برای من و ماماتوس صبر کنید... آسمون روحتون آفتابی باشه، آسمونِ ما به حضور آفتابیِ شما نیاز داره ابرک‌ها.

#Mammatus


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
␥ 𝐒𝐚𝐮𝐝𝐚𝐝𝐞


«هیونگ..._»
«چشم‌سیاه؟!»
«می‌دونستی تو تنها خانواده‌ی منی؟»

زمان برای لحظه‌ای از حرکت ایستاد؛ منجمد و چون قابی ناآشنا بر اطراف ثابت ماند.
چه شنیده بود؟
تنها خانواده‌ی او؟
مگر دلبندِ غمگین و بی‌پناهش تا چه اندازه تنها مانده بود که به آغوشی هرچند امن اما نامطمئن، نامِ خانواده دهد؟
اصلا چرا تا به حال نپرسیده بود؟
که عزیز کرده‌ی جانش چه می‌کند، تیله‌های شفافش برای چه تا آن اندازه غمگین است، نفس‌های درمانش به کدامین علت از تنهایی ترس دارد و تنِ لرزانش از چه زمان با اعتماد غریبه است؟
می‌دانست؛ اما نمی‌خواست که باور کند.
باور کند که قلبِ شکارِ محبوبش زمانی برای او، تنها واسطه‌‌ای به قصدِ فراموشی درد‌هایش بود.
لعنت؛ آن مرد با احساسات خالصانه‌ و پرستیدنی عمرش چه کرده بود؟



「 #Saudade ⁞ #TwT 」

@VKook_i
@vkooki_fic

20 last posts shown.