به وقت #خاطرات عروسی
دخترم
خاطره عروسی خودم نیست
اقا چند وقت پیش رفته بودیم عروسی منم که عاشق بچه هی بچه های فامیلو نگه میداشتمو اینا مثلا یکیشون بغلم بود اون یکی جلوم بود باهاش بازی میکردم😂
موقع شام خوردن یکی از بچه های فامیل دهنشو پر اب کرد امد سمتم با اشاره گفت دست بزن به لپم منم دست زدم هرچی اب تو دهنش بود خالی کرد رو لباسم
زمینم خیس شد دیگه منم بچه یکی دیگه رو بغل کرده بودم بلند شدم پام لیز خورد رفتم تو صندلی
حالا تیکه بدش اینجاست که دقیقا جلوی زن عموهای بابام این اتفاق افتادددد اصلا خیلی بده🤦🏼♀
جالبیش این بود ک مامانه بچه امد پرسید خوبی نپرسید بچم چطوره😂
: @TimeToWedding 🤍"
دخترم
خاطره عروسی خودم نیست
اقا چند وقت پیش رفته بودیم عروسی منم که عاشق بچه هی بچه های فامیلو نگه میداشتمو اینا مثلا یکیشون بغلم بود اون یکی جلوم بود باهاش بازی میکردم😂
موقع شام خوردن یکی از بچه های فامیل دهنشو پر اب کرد امد سمتم با اشاره گفت دست بزن به لپم منم دست زدم هرچی اب تو دهنش بود خالی کرد رو لباسم
زمینم خیس شد دیگه منم بچه یکی دیگه رو بغل کرده بودم بلند شدم پام لیز خورد رفتم تو صندلی
حالا تیکه بدش اینجاست که دقیقا جلوی زن عموهای بابام این اتفاق افتادددد اصلا خیلی بده🤦🏼♀
جالبیش این بود ک مامانه بچه امد پرسید خوبی نپرسید بچم چطوره😂
: @TimeToWedding 🤍"