دهخدا نوشته است یتیم آن کسی است از آدمیان، که پدر از دست داده باشد و به حد مردان نرسیده باشد.
پدربزرگم که مُرد، بابام پنجاه سال را داشت...
نصفه شب بود، ما هِریس بودیم، پدربزرگم تبریز. عموجان زنگ زد که سرتان سلامت! حاجی رفت...
بابا چکار کرد؟ بی خداحافظی، بی حرف، گوشی را قطع کرد. گریه کرد؟ نکرد...
دست گرفت به کمرش، درست شبیهِ کمرشکستهها! پای برهنه، بی سر و صدا، توی تاریکی رفت تا حیاط و برگشت توی هال و دور خودش چرخید، پای برهنه رفت توی حیاط و برگشت توی اتاق و دور خودش چرخید. پنجرهها را باز و بسته کرد، هی دست کشید به دامنِ پیراهنش، به صورتش، به سرش...
هی نگاه گرداند بین ما و مادرم، هی نفس های عمیق کشید.
من؟ طاقت نیاوردم! بلند زدم زیر گریه و بابا تازه انگار یادش افتاد که باید گریه کند! گریه کرد؛ یک گریه ی مردانه، جوری که دلِ سنگ آب بشود، جوری که دلِ ما بلرزد...
بعدها برایم گفت که تا آن شب حواسش نبوده، نفهمیده، اما گوشی را که قطع کرده، حس کرده کوهی که پشتش به آن گرم بوده ریخته، که تکیهگاهِ همیشه اش از دست رفته، که بی پناه شده...
که فرقی به حالش نکرده سن و سالش، آن شب، با تمام وجودش فهمیده بی پدری یعنی چه! یتیم بودن یعنی چه!
دهخدا نوشته است یتیم آن کسی است از آدمیان، که پدر از دست داده باشد و به حد مردان نرسیده باشد.
اما من معتقدم زن و مردش فرقی ندارد، کودک و بزرگسالش هم همینطور، آدم تا پدر دارد، خوشبخت است، دلش گرم است، حالِ دلش خوب است؛ آدم تا پدر دارد باید حواسش باشد، قدر بشناسد، توجه کند، عشق بورزد! وگرنه پدر که از دست رفت، حتی اگر ادم پنجاه سالش باشد، حتی اگر خودش پدر باشد، حتی اگر خودش مادر باشد، میشود کسی که پدر از دست داده، میشود یتیم...
همین!
#طاهره_اباذری_هریس
پ.ن: برای روزِ پدر...
🦋 | @TahereAbazariHerisi7
پدربزرگم که مُرد، بابام پنجاه سال را داشت...
نصفه شب بود، ما هِریس بودیم، پدربزرگم تبریز. عموجان زنگ زد که سرتان سلامت! حاجی رفت...
بابا چکار کرد؟ بی خداحافظی، بی حرف، گوشی را قطع کرد. گریه کرد؟ نکرد...
دست گرفت به کمرش، درست شبیهِ کمرشکستهها! پای برهنه، بی سر و صدا، توی تاریکی رفت تا حیاط و برگشت توی هال و دور خودش چرخید، پای برهنه رفت توی حیاط و برگشت توی اتاق و دور خودش چرخید. پنجرهها را باز و بسته کرد، هی دست کشید به دامنِ پیراهنش، به صورتش، به سرش...
هی نگاه گرداند بین ما و مادرم، هی نفس های عمیق کشید.
من؟ طاقت نیاوردم! بلند زدم زیر گریه و بابا تازه انگار یادش افتاد که باید گریه کند! گریه کرد؛ یک گریه ی مردانه، جوری که دلِ سنگ آب بشود، جوری که دلِ ما بلرزد...
بعدها برایم گفت که تا آن شب حواسش نبوده، نفهمیده، اما گوشی را که قطع کرده، حس کرده کوهی که پشتش به آن گرم بوده ریخته، که تکیهگاهِ همیشه اش از دست رفته، که بی پناه شده...
که فرقی به حالش نکرده سن و سالش، آن شب، با تمام وجودش فهمیده بی پدری یعنی چه! یتیم بودن یعنی چه!
دهخدا نوشته است یتیم آن کسی است از آدمیان، که پدر از دست داده باشد و به حد مردان نرسیده باشد.
اما من معتقدم زن و مردش فرقی ندارد، کودک و بزرگسالش هم همینطور، آدم تا پدر دارد، خوشبخت است، دلش گرم است، حالِ دلش خوب است؛ آدم تا پدر دارد باید حواسش باشد، قدر بشناسد، توجه کند، عشق بورزد! وگرنه پدر که از دست رفت، حتی اگر ادم پنجاه سالش باشد، حتی اگر خودش پدر باشد، حتی اگر خودش مادر باشد، میشود کسی که پدر از دست داده، میشود یتیم...
همین!
#طاهره_اباذری_هریس
پ.ن: برای روزِ پدر...
🦋 | @TahereAbazariHerisi7