Forward from: گسترده یاقوت
❌❌❌❌❌❌❌❌❌
توصیه میکنم زودتر جووین بشین که دیگه تبلیغات نداره...کانال خصوصی میشه به کسی هم لینک داده نمیشه
😍😍😍😍👌👌👌👌
مردی که همه ی دخترا رو فقط برای یک شب ارزش میده... حالا دردبه در دنبال یک دختره ... با حیله و نیرنگ میخواد مال خودش بکنش.❌❌❌ 🙈🙈🙈####😏😏😏
https://t.me/joinchat/AAAAAEf6fg6ptAUdxqDg8Q
######
😱😱😱😱😱
کنج دیوار گیرم انداخت.
-به من دست نزن ...نکنه واقعا باورت شده که نسبتی باهات دارم؟!
با پوزخندی تمام منو با چشماش دور زد..لعنتی.. دم گوشم نجوا کرد:
-تو زنمی چه باورم بشه چه باورت نشه!...بهتره باهم راه بیایم
مورمورم شد و لرزه به تنم افتاد. ولی ترسیدن مقابل هومن تموم شدن همه چیز بود.❌❌❌❌❌❌❌
با دست به سینه ی محکمش کوبیدم که فاصله بگیره که البته سودی نداشت. زل زدم توی چشاش :نه جونم...از این خبرا نیست. کارم که راه بیفته، تورو به خیر و مارو به سلامت....❤️❤️❤️❤️#######
https://t.me/joinchat/AAAAAEf6fg6ptAUdxqDg8Q
https://t.me/joinchat/AAAAAEf6fg6ptAUdxqDg8Q
##########
آخ چشماش، لعنت به اون چشمای خوشرنگت که مثل شکلات داغ میمونه. برق شیطانیشون توی چشمام نشست.
جفت دستامو گرفت و برد بالای سرم روی دیوار محکم گرفتشون... روی لب هام زمزمه کرد: باهام راه بیا عزیزم.. سختش نکن..نمیزارم بهت بد بگذره.. لب هام از هم باز شد و مهلت نداد.😋😋😋
نفسم بند اومد...دختر نترسی بودم ولی در مقابل هومن شانس چندانی نداشتم.
لباس تنگ مجلسیم امکان لگد زدن بهش رو نمیداد..سرشو برد توی گردن و نفس عمیقی کشید: جونم، لعنتی...عطر تنت مستم میکنه.💋💋💋💋
یکی از دست هاش رو آزاد کرد و برد پشتم رسوند به زیپ لباسم..
با ترس و بغض گفتم: هومن تو نمیتونی اینکارو با من بکنی من امانت شهابم!..
سفت شن فکش رو حس کردم و سوختن لاله ی گوشم.... آخ
جووووونم.....😃❌❌❌❌
#####
https://t.me/joinchat/AAAAAEf6fg6ptAUdxqDg8Q
https://t.me/joinchat/AAAAAEf6fg6ptAUdxqDg8Q
########🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
توصیه میکنم زودتر جووین بشین که دیگه تبلیغات نداره...کانال خصوصی میشه به کسی هم لینک داده نمیشه
😍😍😍😍👌👌👌👌
مردی که همه ی دخترا رو فقط برای یک شب ارزش میده... حالا دردبه در دنبال یک دختره ... با حیله و نیرنگ میخواد مال خودش بکنش.❌❌❌ 🙈🙈🙈####😏😏😏
https://t.me/joinchat/AAAAAEf6fg6ptAUdxqDg8Q
######
😱😱😱😱😱
کنج دیوار گیرم انداخت.
-به من دست نزن ...نکنه واقعا باورت شده که نسبتی باهات دارم؟!
با پوزخندی تمام منو با چشماش دور زد..لعنتی.. دم گوشم نجوا کرد:
-تو زنمی چه باورم بشه چه باورت نشه!...بهتره باهم راه بیایم
مورمورم شد و لرزه به تنم افتاد. ولی ترسیدن مقابل هومن تموم شدن همه چیز بود.❌❌❌❌❌❌❌
با دست به سینه ی محکمش کوبیدم که فاصله بگیره که البته سودی نداشت. زل زدم توی چشاش :نه جونم...از این خبرا نیست. کارم که راه بیفته، تورو به خیر و مارو به سلامت....❤️❤️❤️❤️#######
https://t.me/joinchat/AAAAAEf6fg6ptAUdxqDg8Q
https://t.me/joinchat/AAAAAEf6fg6ptAUdxqDg8Q
##########
آخ چشماش، لعنت به اون چشمای خوشرنگت که مثل شکلات داغ میمونه. برق شیطانیشون توی چشمام نشست.
جفت دستامو گرفت و برد بالای سرم روی دیوار محکم گرفتشون... روی لب هام زمزمه کرد: باهام راه بیا عزیزم.. سختش نکن..نمیزارم بهت بد بگذره.. لب هام از هم باز شد و مهلت نداد.😋😋😋
نفسم بند اومد...دختر نترسی بودم ولی در مقابل هومن شانس چندانی نداشتم.
لباس تنگ مجلسیم امکان لگد زدن بهش رو نمیداد..سرشو برد توی گردن و نفس عمیقی کشید: جونم، لعنتی...عطر تنت مستم میکنه.💋💋💋💋
یکی از دست هاش رو آزاد کرد و برد پشتم رسوند به زیپ لباسم..
با ترس و بغض گفتم: هومن تو نمیتونی اینکارو با من بکنی من امانت شهابم!..
سفت شن فکش رو حس کردم و سوختن لاله ی گوشم.... آخ
جووووونم.....😃❌❌❌❌
#####
https://t.me/joinchat/AAAAAEf6fg6ptAUdxqDg8Q
https://t.me/joinchat/AAAAAEf6fg6ptAUdxqDg8Q
########🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙