فروغ شباویز


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Edutainment


زنی که وسطِ سیاه‌چاله‌ی خونواده‌‌ی عرزشی به دنیا اومد در حالی که بزرگ‌ترین رویاش "آزادی" بود!
#زن_زندگی_آزادی
ارتباط ناشناس:
https://t.me/ProMessageBot?start=Foroogh

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Edutainment
Statistics
Posts filter




آخه بستنی چوبی انقدر سکسی!


Forward from: من و حافظ
سلام به همه دوستان.
قصد داریم در دوره جدید آموزش داستان‌نویسی به ادبیات روز دنیا بپردازیم، عناصر داستان را بیاموزیم، خلاقیت خود را پرورش دهیم و کنار یکدیگر به خلق آثار داستانی کمک کنیم.
خروجی این دوره چاپ یک مجموعه داستان گروهی از اعضا خواهد بود.
لطف شماست اگر این بنر را در گروه‌ها و کانال‌های خود نیز قرار دهید تا بهتر و بیشتر دیده شود.

@javadtorshizi


Forward from: [nonusic]
‏نیاز به آغوشی نفس‌گیر داشت که تمام بغض‌های سالیان اخیر را از گلوی روحش بیرون کند و با این حال پوسته ظریف انزوایش تحمل حضور هیچ انسانی را نداشت. در نتیجه نه خود را داشت و نه دیگران را؛ تنها حسی از ابهامی سوزان در سراسر وجودش.

@nonusic🤍


#زن_زندگی_آزادی


خواهرم هر وقت می‌خواد درباره‌ی اون جلاد حرف بزنه می‌گه: شهید رئیسی!
عمام خمینی، عاقا، سردار دل‌ها، شهید رئیسی..
اوکی، ولی من به همه‌شون میگم کیر خر!

86 0 0 16 17

بیش‌تر از سه ماهه دارم میرم کلاس یوگا و اون‌قدر بی‌سروصدا، آسه میرم آسه میام، مبادا یکی بهم نزدیک بشه یا بخواد باهام دوست بشه. حتا تا حد امکان از برقراری تماس چشمی با دیگران هم خودداری می‌کنم. درونگرای افراطی این‌شکلیه.


از وبلاگ «شلوغی»


آن قَدر از خواهشِ دل سوختم
تا چنین بی‌خواهشی آموختم

هر چه با من بود و از من بود نیست
دست و دل تنگ است و آغوشم تهی ست

پاره پاره از تنِ خود می‌بُرم
آبی از خونِ دلِ خود می‌خورم

من درین بازی چه بردم؟ باختم
داشتم لعلِ دلی، انداختم

هوشنگ ابتهاج
#چامه




دلم برای پاییز می‌سوزد
که اگر گلی بروید
حاصلی ندارد

پدرام فرخ‌نیا


...مثل همان شعر کوتاه و عمیقی که «احمد شاملو» از «مارگوت بیگل» ترجمه کرده است:

«از تنهایی مگریز، به تنهایی مگریز، گه‌گاه آن را بجوی و تحمل کن، و به آرامش خاطر مجالی ده.»


ما یا از «تنهایی» میگریزیم یا به «آن» می‌گریزیم. اما آن را «انتخاب» نمی‌کنیم. جست‌وجویش نمی‌کنیم تا او را، هم «تحمل» کنیم و هم با او و در او «تأمل» کنیم و یادش بگیریم.
تنهایی‌ها هم مثل تمام موقعیت‌های دیگر
زنده‌گی، یک «فرصت» است. فرصتی برای دیدن، آموزش، فراگیری، شناسایی و کشف و قدم‌های تازه برداشتن. فرصتی برای تجدید
حیات و ترمیم.

#زری_نعیمی
#پراکنده‌خوانی


ما در این روزهای سخت، اتفاقن، بیش‌تر نیاز داریم که لجوجانه بر فرهنگ و هنر و ادبیات پافشاری کنیم. لجوجانه و سرسختانه و خیره‌سرانه و کودکانه، بچسبیم به چیزهایی که دوست داریم. بچسبیم، و نگذاریم از زنده‌گی‌مان پربکشند، و بروند. این‌ها بپرند؛ می‌روند و دیگر برنمی‌گردند. ما هم سخت‌جان. عادت می‌کنیم به دنیای بی‌رنگِ شعر و قصه و کتاب. دل‌خوش باشیم به کتاب یا مجله‌ای که گاه‌گاهی سرِ برج هوس می‌کنیم؛ تا کتاب‌فروشی برویم، یا پست‌چی در را بزند، و بهانه ای به دست‌مان بدهد.

جواد ماهر
#پراکنده‌خوانی


.


بچه‌ها برای واقعی یکی از برنامه‌هایی که خونواده‌ی من هر چند وقت یه بار انجام میدن اینه که پا میشن می‌کوبن میرن زیارت مزار اون یارو محسن حججی. بچه‌های کوچولوشون رو هم با خودشون می‌برن.
یه خواهرزاده‌ی کوچولو دارم، ۵ سالشه. چند وقت پیش یه بار خونه‌ی بابام بودم بعد هر کی از راه می‌رسید خواهرم به بچه‌ش می‌گفت: واسه خاله بگو چه خوابی دیدی. یعنی صد بار این تکرار شد تا شب که من اون‌جا بودم. صد بار قربون بچه‌هه رفتن و بغضی شدن. یه‌جوری که انگار مثلاً معجزه‌ای چیزی اتفاق افتاده.
حالا چه خوابی دیده بود؟ خواب شهید حججی!
خب معلومه دیگه، بچه رو هی برمی‌دارید می‌برید سر مزار و پرت‌وپلا می‌کنید تو مغزش، طبیعیه که خوابش رو ببینه دیگه. اتفاقاً منم بچه بودم خواب شهیدا رو می‌دیدم.
خجالتم نمی‌کشن، به جای این که تفریحات سالم و مناسب سن بچه براش فراهم کنن، ذهنش رو با ایدئولوژی مسموم می‌کنن و افتخار هم می‌کنن به جنایت‌هاشون.


یه دستبند داشتم سال‌ها پیش از یکی از دوستام کادو گرفته بودم. بعد چون خیلی لاغر بودم، با این که دادم برام کوچیکش کردن ولی بازم رو دستم سُر می‌خورد و زشت می‌شد. واسه همین استفاده نمی‌کردم ازش. حالا این چند وقت اخیر که تپل شدم دستبنده قشنگ اندازه‌ی مچم شده بود و خیلی سرخوشانه ازش استفاده می‌کردم و لذت می‌بردم.
دیروز رفته بودم کارگاه استادم واسه یکی از پروژه‌هام ازش راهنمایی بگیرم، یکی از همکارهام رو دیدم اون‌جا. نشسته بودیم اختلاط می‌کردیم یهو دستمو گرفت آورد بالا گفت وای چقدر دستبندت خوشگله.
الان دستبنده پاره شد 😐 چقدر سق‌سیاه بود این زن!




عا راستی این #فیلم جالب و دیدنیه. پیشنهاد می‌کنم ببینید.
Alcarras 2022


تو کلاس یوگا داشتیم ورزش می‌کردیم دیدیم یه صدای شرق‌شرق می‌آد، شبیه ترکیدن حباب‌های این پلاستیک‌های حباب‌دار. و گس وات؟ صدای زانوهای یکی از خانوما بود!! جلسه‌ی اولش بود. گفت قبلاً ایروبیک کار می‌کردم. مربی‌مون گفت ایروبیک اگه اصولی کار نشه به‌شدت آسیب‌زاست.
وای بچه‌ها واقعاً برگریزون بود 🥲



20 last posts shown.