#جنون_پاییزی
#پارت_76
طولی نکشید که به مکان پارتی رسیدن و وارد سالن شدن همه اومده بودن و اینطور که معلوم بود عالیا و انوشکا آخرین نفر بودن و که به مهمونی اومده بودن.
انوشکا با چشمهاش دنبال شاهرخ میگشت، اما نتونست شاهرخ رو ببینه.
عالیا زد به دستش و گفت:
-هی...
-عه ولم کن
انوشکا دوباره به اطراف نگاه کرد تا شاید بتونه شاهرخ رو پیدا کنه.
عالیا یه دونه محکم تر زد گفت:
-هییی کور... اونجاست... اونجا کنار اون ستون رو نگاه کن، اونجاست.. انقدر نگرد
انوشکا که تازه فهمید، سعی کرد انکار کنه و گفت:
-خب اونجا باشه من که دنبالِ ...دنبالِ اون نبودم.
مِن مِن کنان گفت:
- آره دنبال... چیز میگشتم...چیز...
عالیا با خنده گفت:
-باشه حالا ماست مالی نکن، برو پیشش.
انوشکا شونههاش رو بالا انداخت و گفت:
-بیخیال بیا بریم اونجا نوشیدنی بخوریم.
-باشه بریم
انوشکا همینطور که به طرف بار میرفت نگاه کوتاهی به شاهرخ انداخت،
شاهرخ تیپ اسپورتِ مشکی زده بود که جذابیتش رو دوچندان میکرد، انوشکا لبخند زد و نگاهش رو از روی شاهرخ که در حال حرف زدن با ریتیک بود زود برداشت.
.
.
.
شاهرخ و ریتیک مشغول حرف زدن بودن که ریتیک به بار نگاه کرد و حس کرد یه چهرهی آشنا دیده... چشمهاش رو ریز کرد و با دقت دید که اون انوشکا بود.
سریع به سمت شاهرخ برگشت، شاهرخ هنوز چشمش به در ورودی بود، گفت:
-هه هنوز منتظر از اون در بیاد تو؟!!
شاهرخ به ریتیک نگاه کرد و گفت:
-آره چطور؟!
-چون زن داداش از اون در نمییاد تو.
شاهرخ نگران شد و گفت:
-چراا؟
ریتیک خندید و گفت:
-چون خیلی گفته اومده، اونجا کنار میز بار رو نگاه کن، اون که قرمز پوشید.
شاهرخ با این حرف ریتیک با هیجان به بار نگاه کرد و بلاخره انوشکا رو دید، همون لحظه انوشکا داشت بهش نگاه میکرد و وقتی دید شاهرخ داره بهش نگاه میکنه سریع نگاهش رو از شاهرخ گرفت.
✨ @Romansrk2020 ✨
#پارت_76
طولی نکشید که به مکان پارتی رسیدن و وارد سالن شدن همه اومده بودن و اینطور که معلوم بود عالیا و انوشکا آخرین نفر بودن و که به مهمونی اومده بودن.
انوشکا با چشمهاش دنبال شاهرخ میگشت، اما نتونست شاهرخ رو ببینه.
عالیا زد به دستش و گفت:
-هی...
-عه ولم کن
انوشکا دوباره به اطراف نگاه کرد تا شاید بتونه شاهرخ رو پیدا کنه.
عالیا یه دونه محکم تر زد گفت:
-هییی کور... اونجاست... اونجا کنار اون ستون رو نگاه کن، اونجاست.. انقدر نگرد
انوشکا که تازه فهمید، سعی کرد انکار کنه و گفت:
-خب اونجا باشه من که دنبالِ ...دنبالِ اون نبودم.
مِن مِن کنان گفت:
- آره دنبال... چیز میگشتم...چیز...
عالیا با خنده گفت:
-باشه حالا ماست مالی نکن، برو پیشش.
انوشکا شونههاش رو بالا انداخت و گفت:
-بیخیال بیا بریم اونجا نوشیدنی بخوریم.
-باشه بریم
انوشکا همینطور که به طرف بار میرفت نگاه کوتاهی به شاهرخ انداخت،
شاهرخ تیپ اسپورتِ مشکی زده بود که جذابیتش رو دوچندان میکرد، انوشکا لبخند زد و نگاهش رو از روی شاهرخ که در حال حرف زدن با ریتیک بود زود برداشت.
.
.
.
شاهرخ و ریتیک مشغول حرف زدن بودن که ریتیک به بار نگاه کرد و حس کرد یه چهرهی آشنا دیده... چشمهاش رو ریز کرد و با دقت دید که اون انوشکا بود.
سریع به سمت شاهرخ برگشت، شاهرخ هنوز چشمش به در ورودی بود، گفت:
-هه هنوز منتظر از اون در بیاد تو؟!!
شاهرخ به ریتیک نگاه کرد و گفت:
-آره چطور؟!
-چون زن داداش از اون در نمییاد تو.
شاهرخ نگران شد و گفت:
-چراا؟
ریتیک خندید و گفت:
-چون خیلی گفته اومده، اونجا کنار میز بار رو نگاه کن، اون که قرمز پوشید.
شاهرخ با این حرف ریتیک با هیجان به بار نگاه کرد و بلاخره انوشکا رو دید، همون لحظه انوشکا داشت بهش نگاه میکرد و وقتی دید شاهرخ داره بهش نگاه میکنه سریع نگاهش رو از شاهرخ گرفت.
✨ @Romansrk2020 ✨