#جنون_پاییزی
#پارت_69
#انوشکا:
دیشب تا صبح با عالیا حرف زدم و همهی ماجرا رو برام تعریف کرد چقدر بهش فوحش دادم که چرا نذاشت باهاش برم.
وقتی از وارون میگفت از اینکه مثل قهرمان ها اومده و نتجاتش داده چشمهاش برق میزد از رفتارهاشون فهمیدم به هم علاقه دارن هرچی هم به عالیا میگفتم قبول نمیکرد تا آخر خسته شد و حقیقت رو گفت، بهش نگاه کردم که روی تختش خوابیده بود دیشب بهش گفتم امروز نیاد دانشگاه چون خیلی خسته شده بود و نمیخواستم اذیت بشه به هرحال شب سختی رو گذرونده بود، ولی سخت ترین بخش اینه که باید یه جوری استاد شاهرخ رو قانع کنم که چرا عالیا نیومده و خداروشکر امروز فقط یه کلاس دوساعته با استاد شاهرخ داشتیم کیفم رو برداشتم و از خونه زدم بیرون، بعد از بیست دقیقه به دانشگاه رسیدم، داشتم به سمت سالن میرفتم که دیدم استاد هم اون طرف حیاط دانشگاه بود و به طرف سالن میرفت الان فرصت خوبی بود تا قبل از شروع کلاس بهش بگم.
به طرف استاد دویدم و نفس نفس صداش زدم:
-استا... استاد... یه... یا لحظه
با تعجب به طرفم برگشتم و بعد با لبخند دلنشینی نگاهم کرد گفت:
-چیشده انوشکا؟! خوبی؟!
با لبخند جواب دادم:
-مرسی خوبم، راستش استاد میخواستم درمورد عالیا باهاتون حرف بزنم.
با لبخند سرش رو تکون داد گفت:
-بگو
-اومم راستش استاد عالیا امروز نمیتونه بیاد...
-چرا؟!
-چون دیشب...
از اینکه بگم دیشب چه اتفاقی افتاده پشیمون شدم و گفتم:
-حالش خوب نبود.
-اهان خب مشکلی نیست
لبخند زدم و گفتم:
-مرسی استاد
بهم زل زده بود و هیچی نمیگفت به چشمهاش نگاه کردم بدون هیچ حرفی فقط همدیگه رو نگاه میکردیم واسهی خودم هم عجیب بود که استاد اینجوری نگاهم میکرد، حس میکردم دارم زیر نگاه پر حرارتش ذوب میشم که استاد ریتیک نجاتم داد و به طرفمون اومد و دستش رو روی شونهی شاهرخ گذاشت گفت:
-داداش مگه کلاس نداری
استاد شاهرخ زیر لب چیزی گفت و بعد رو به استاد ریتیک گفت:
-چرا ولی داشتم با انوشکا صحبت میکردم
استاد ریتیک بهم نگاه کرد و سلام کرد که سرم رو به نشونهی سلام تکون دادم و با خنده رو به شاهرخ گفت:
-پس بد موقع اومدم، هوم؟
شاهرخ سرش رو تکون داد و با حرص گفت:
-اوهوم
-اهم پس بهتره من برم.
بعد رو به من خداحافظی کرد و جوابش رو دادم و بعد همینطور که به عقب قدم برمیداشت به استاد چشمک زد و با خنده گفت:
-موفق باشی
استاد شاهرخ هم زیر لب و آروم گفت:
-زهرمار
از لحنش خندم گرفته بود ولی وانمود کردم که نشنیدم.
✨ @Romansrk2020 ✨
#پارت_69
#انوشکا:
دیشب تا صبح با عالیا حرف زدم و همهی ماجرا رو برام تعریف کرد چقدر بهش فوحش دادم که چرا نذاشت باهاش برم.
وقتی از وارون میگفت از اینکه مثل قهرمان ها اومده و نتجاتش داده چشمهاش برق میزد از رفتارهاشون فهمیدم به هم علاقه دارن هرچی هم به عالیا میگفتم قبول نمیکرد تا آخر خسته شد و حقیقت رو گفت، بهش نگاه کردم که روی تختش خوابیده بود دیشب بهش گفتم امروز نیاد دانشگاه چون خیلی خسته شده بود و نمیخواستم اذیت بشه به هرحال شب سختی رو گذرونده بود، ولی سخت ترین بخش اینه که باید یه جوری استاد شاهرخ رو قانع کنم که چرا عالیا نیومده و خداروشکر امروز فقط یه کلاس دوساعته با استاد شاهرخ داشتیم کیفم رو برداشتم و از خونه زدم بیرون، بعد از بیست دقیقه به دانشگاه رسیدم، داشتم به سمت سالن میرفتم که دیدم استاد هم اون طرف حیاط دانشگاه بود و به طرف سالن میرفت الان فرصت خوبی بود تا قبل از شروع کلاس بهش بگم.
به طرف استاد دویدم و نفس نفس صداش زدم:
-استا... استاد... یه... یا لحظه
با تعجب به طرفم برگشتم و بعد با لبخند دلنشینی نگاهم کرد گفت:
-چیشده انوشکا؟! خوبی؟!
با لبخند جواب دادم:
-مرسی خوبم، راستش استاد میخواستم درمورد عالیا باهاتون حرف بزنم.
با لبخند سرش رو تکون داد گفت:
-بگو
-اومم راستش استاد عالیا امروز نمیتونه بیاد...
-چرا؟!
-چون دیشب...
از اینکه بگم دیشب چه اتفاقی افتاده پشیمون شدم و گفتم:
-حالش خوب نبود.
-اهان خب مشکلی نیست
لبخند زدم و گفتم:
-مرسی استاد
بهم زل زده بود و هیچی نمیگفت به چشمهاش نگاه کردم بدون هیچ حرفی فقط همدیگه رو نگاه میکردیم واسهی خودم هم عجیب بود که استاد اینجوری نگاهم میکرد، حس میکردم دارم زیر نگاه پر حرارتش ذوب میشم که استاد ریتیک نجاتم داد و به طرفمون اومد و دستش رو روی شونهی شاهرخ گذاشت گفت:
-داداش مگه کلاس نداری
استاد شاهرخ زیر لب چیزی گفت و بعد رو به استاد ریتیک گفت:
-چرا ولی داشتم با انوشکا صحبت میکردم
استاد ریتیک بهم نگاه کرد و سلام کرد که سرم رو به نشونهی سلام تکون دادم و با خنده رو به شاهرخ گفت:
-پس بد موقع اومدم، هوم؟
شاهرخ سرش رو تکون داد و با حرص گفت:
-اوهوم
-اهم پس بهتره من برم.
بعد رو به من خداحافظی کرد و جوابش رو دادم و بعد همینطور که به عقب قدم برمیداشت به استاد چشمک زد و با خنده گفت:
-موفق باشی
استاد شاهرخ هم زیر لب و آروم گفت:
-زهرمار
از لحنش خندم گرفته بود ولی وانمود کردم که نشنیدم.
✨ @Romansrk2020 ✨