میروم امشب من از تختم به استقبال جنگ
توی مغزم ضربههایی مثل شلّیک از تفنگ
تختخوابم میجَوَد هر شب مرا لای پتو
در اتاقی مثل گورستان و گوری سرد و تنگ
فکر هر شب خودکشی را توی تختم کردن و
خواب یک ساحل، پُر از دلمُردگیهای نهنگ
با تنی زخمی... دلی پُر از قضای روزگار
هی دویدن سمت رویاهام... با پاهای لنگ
میپلاسم مثل گلهایی که در سیگارم است
قامتم تا میشود هرشب بهروی سیخ و سنگ
حسّ افتادن، شکستن، از بلندیهای خواب
پارگیِ چُرتِ بعد از نشئگی از دود و بنگ
آنقَدَر دنیا مرا کوبید تا درهم شکست
بغضهایم در گلویم، استخوانم در هونگ
آنقَدَر بالا و پائین داشتم در عمر خود
زندگی همبازیام شد روی یک اَلّاکلنگ
قهرمانت قطرهقطره از سرِ سوزن چکید...
دود شد در خاطرات مُرده، حل شد در سرنگ
#مهدی_خدابخش
@Poem7011
توی مغزم ضربههایی مثل شلّیک از تفنگ
تختخوابم میجَوَد هر شب مرا لای پتو
در اتاقی مثل گورستان و گوری سرد و تنگ
فکر هر شب خودکشی را توی تختم کردن و
خواب یک ساحل، پُر از دلمُردگیهای نهنگ
با تنی زخمی... دلی پُر از قضای روزگار
هی دویدن سمت رویاهام... با پاهای لنگ
میپلاسم مثل گلهایی که در سیگارم است
قامتم تا میشود هرشب بهروی سیخ و سنگ
حسّ افتادن، شکستن، از بلندیهای خواب
پارگیِ چُرتِ بعد از نشئگی از دود و بنگ
آنقَدَر دنیا مرا کوبید تا درهم شکست
بغضهایم در گلویم، استخوانم در هونگ
آنقَدَر بالا و پائین داشتم در عمر خود
زندگی همبازیام شد روی یک اَلّاکلنگ
قهرمانت قطرهقطره از سرِ سوزن چکید...
دود شد در خاطرات مُرده، حل شد در سرنگ
#مهدی_خدابخش
@Poem7011