روسها از سمت چشمت میرسند و ساده نیست
برج و باروهای شهرم باز هم آماده نیست
میبرد با خویش هرچیزی به دستش میرسد
عشق هرگز اتّفاقی پیش پا افتاده نیست
گریهام را جای نمره ثبت کن در دفترت
هیچ راهی جز قبول آخرین تک ماده نیست!
بندری هم مرز طوفانم که کار عاشقی
کار هرصخره که روی ساحلی لم داده، نیست
آن طرف چشمت به فکر «ترکمنچایی» جدید!
این طرف محصول من جز سهم «آقازاده» نیست
بیثمر در کوچهها دنبال آزادی نگرد
شرط میبندم به غیر از ما کسی آزاده نیست
در قفس هم با نگاهت میتوان پرواز کرد
هیچ اوجی در فضا اینگونه فوقالعاده نیست!
#محمدعلی_نیکومنش
@Poem7011
برج و باروهای شهرم باز هم آماده نیست
میبرد با خویش هرچیزی به دستش میرسد
عشق هرگز اتّفاقی پیش پا افتاده نیست
گریهام را جای نمره ثبت کن در دفترت
هیچ راهی جز قبول آخرین تک ماده نیست!
بندری هم مرز طوفانم که کار عاشقی
کار هرصخره که روی ساحلی لم داده، نیست
آن طرف چشمت به فکر «ترکمنچایی» جدید!
این طرف محصول من جز سهم «آقازاده» نیست
بیثمر در کوچهها دنبال آزادی نگرد
شرط میبندم به غیر از ما کسی آزاده نیست
در قفس هم با نگاهت میتوان پرواز کرد
هیچ اوجی در فضا اینگونه فوقالعاده نیست!
#محمدعلی_نیکومنش
@Poem7011